گنجور

 
کلیم

آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت

پروانه‌صفت گل هوس بال و پری داشت

دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی

کاین حلقهٔ ماتم‌زدگان نوحه‌گری داشت

گامی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم

گویی ره آوارگی‌ام راهبری داشت

پیوسته چو آیینه طفیلی نگاهم

او سوی من افکند و نظر با دگری داشت

تا شد مژه بی‌اشک فتاد از نظر من

اکنون چه کنم رشته که گاهی گهری داشت

بی‌آب درین بادیه یک گام نرفتیم

هر نقش قدم در ره او چشم تری داشت

آشفتگی زلف تو ربط از سخنم برد

زین بیشتر این رشته، شوریده‌سری داشت

پروانه کسی در قفس این شمع نکرده است

در پای تو افشاند اگر بال و پری داشت

منگر به کلیم از سر خواری که درین باغ

این خاربن سوخته هم برگ و بری داشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

زلف که به هر حلقهٔ مشکین هنری داشت

مانند شب قدر مبارک سحری داشت

هر چند که من ساغر اندوه کشیدم

تا چشم زدم ساقی دَوَرانِ دگری داشت

گر یار به ما کرد نظر عین وفا بود

[...]

امیر شاهی

وقتی دل آواره در آن کو گذری داشت

با نرگس جادوی تو پنهان نظری داشت

گفتی: خبر دوست شنیدی چه شدت حال؟

اینها ز کسی پرس که از خود خبری داشت

دل ناوک مژگان ترا سینه سپر کرد

[...]

شاهدی

خوش بود که تیرش به دل ما گذری داشت

وان چشم هم از غمزه به سویش نظری داشت

آورد صبا وقت سحر مژده دیدار

گویا که دعای سحر ما اثری داشت

بگریست بر احوال درونم همه شب شمع

[...]

هلالی جغتایی

در مجلس اگر او نظری با دگری داشت

دانند حریفان که در آن هم نظری داشت

هر لاله، که با داغ دل از خاک برآمد

دیدم که: ز سودای تو پر خون جگری داشت

امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟

[...]

میلی

در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت

گویا ز نهان آمدن من خبری داشت

دی گفت بسی حرف وفا روی برویم

گویا که به من روی و سخن با دگری داشت

آرام ازو جذبه شوق که چنین برد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه