مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۶
چون سوی برادری بپویی
باید که نخست رو بشویی
در سر ز خمارت ار صداعی است
تصدیع برادران نجویی
یا بوی بغل ز خود برانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۷
مجلس چو چراغ و تو چو آبی
وز آب چراغ را خرابی
خورشید بتافتهست بر جمع
رو تو ز میان که چون سحابی
بر خوان منشین که نیک خامی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۸
من پار بخوردهام شرابی
امسال چه مستم و خرابی
من پار ز آتشی گذشتم
امسال چرا شدم کبابی
من تشنه به آب جوی رفتم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۹
ای یار یگانه چند خسبی
وی شاه زمانه چند خسبی
بر روزن توست بنده از کی
ای رونق خانه چند خسبی
ای کرده به زه کمان ابرو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۰
بازم صنما چه میفریبی
بازم به دغا چه میفریبی
هر لحظه بخوانیم که ای دوست
ای دوست مرا چه میفریبی
عمری تو و عمر را وفا نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
ای دل چو به دام او فتادی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۲
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
اندر دلم آمدی چو ماهی
چون دل به تو بنگرید جستی
چون گلشن نیستی نمودی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۳
رو رو که از این جهان گذشتی
وز محنت و امتحان گذشتی
ای نقش شدی به سوی نقاش
وی جان سوی جان جان گذشتی
بر خور هله از درخت ایمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۴
روز طرب است و سال شادی
کامروز به کوی ما فتادی
تاریکی غم تمام برخاست
چون شمع در این میان نهادی
اندیشه و غم چه پای دارد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۵
آخر گل و خار را بدیدی
روز و شب تار را بدیدی
بس نقش و نگار درشکستی
تا نقش و نگار را بدیدی
از عالم خاک برگذشتی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۶
آن را که به لطف سر بخاری
از عقل و معامله برآری
از یک نظرت قیامتی خاست
یا رب تو در آن نظر چه داری
از لعل تو دل دری بدزدید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۷
خضری به میان سینه داری
در آب حیات و سبزه زاری
خضر آب حیات را نپاید
گر بوی برد که تو چه داری
در کشتی نوح همچو روحی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۸
میآید سنجق بهاری
لشکرکش شور و بیقراری
گلزار نقاب میگشاید
بلبل بگرفت باز زاری
بر کف بنهاده لاله جامی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۹
ای چشم و چراغ شهریاری
والله به خدا که آن تو داری
شمعی که در آسمان نگنجد
از گوشه سینهای برآری
خورشید به پیش نور آن شمع
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۰
ای جان و جهان چه میگریزی
وی فخر شهان چه میگریزی
ما را به چه کار میفرستی
پنهان پنهان چه میگریزی
چون تیر روی و بازآیی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۱
از قصه حال ما نپرسی
وز کشتن عاشقان نترسی
ای گوهر عشق از چه بحری
وی آتش عشق از چه درسی
آنجا که توی کی راه یابد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۲
ای دلبر بیدلان صوفی
حاشا که ز جان بیوقوفی
از هجر دوتا چو لام گشتیم
دلتنگ ز غم چو کاف کوفی
آن دم که به طوف خود بطوفی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۳
ای آنک تو شاه مطربانی
زان دلبرکش بگو که دانی
خواهم که دو عشر ای خوش آواز
از مصحف حسن او بخوانی
در هر حرفیش مستمع را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۴
روزی که مرا ز من ستانی
ضایع مکن از من آنچ دانی
تا با تو چو خاص نور گردم
آن نور لطیف جاودانی
تا چند کنم ز مرگ فریاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۵
چون عشق کند شکرفشانی
در جلوه شود مه نهانی
بینی که شکر کران ندارد
خوش میخوری و همیرسانی
میغلط به هر طرف که غلطی
[...]