گنجور

 
مولانا

ای آنک تو خواب ما ببستی

رفتی و به گوشه‌ای نشستی

ای زنده کننده هر دلی را

آخر به جفا دلم شکستی

ای دل چو به دام او فتادی

از بند هزار دام رستی

رستی ز خمار هر دو عالم

تا حشر ز دام دوست مستی

با پر بلی بلند می‌پر

چون محرم گلشن الستی

رو بر سر خم آسمان صاف

تا درد بدی بدی به پستی

دولت همه سوی نیستی بود

می‌جوید ابلهش ز هستی

گیرم که جمال دوست دیدی

از چشم ویش ندیده استی

ای یوسف عشق رو نمودی

دست دو هزار مست خستی

خامش که ز بحر بی‌نصیبی

تا بسته نقش‌های شستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

ای بار خدا به حق هستی

شش چیز مرا مدد فرستی

ایمان و امان و تن درستی

فتح و فرج و فراخ دستی

انوری

همچون سر زلف خود شکستی

آن عهد که با رهی ببستی

بد عهد نخوانمت نگارا

هرچند که عهد من شکستی

کس سیرت و خوی تو نداند

[...]

خاقانی

بر دیده ره خیال بستی

در سینه به جای جان نشستی

وز غیرت آنکه دم برآرم

در کام دلم نفس شکستی

مرهم به قیامت است آن را

[...]

مولانا

ای آنک تو خواب ما ببستی

رفتی و به گوشه‌ای نشستی

اندر دلم آمدی چو ماهی

چون دل به تو بنگرید جستی

چون گلشن نیستی نمودی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه