ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی
رستی ز خمار هر دو عالم
تا حشر ز دام دوست مستی
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
رو بر سر خم آسمان صاف
تا درد بدی بدی به پستی
دولت همه سوی نیستی بود
میجوید ابلهش ز هستی
گیرم که جمال دوست دیدی
از چشم ویش ندیده استی
ای یوسف عشق رو نمودی
دست دو هزار مست خستی
خامش که ز بحر بینصیبی
تا بسته نقشهای شستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی است. شاعر به معشوقی میپردازد که او را ترک کرده و در گوشهای نشسته است. او به یاد میآورد که معشوق چقدر به دلها زندگی میبخشد و از درد جدایی شکایت میکند. شاعر بر این نکته تأکید دارد که عشق به معشوق باعث رهایی از بندهای ظاهری و دنیوی میشود و او را به حالتی فراتر از دنیا میبرد. در نهایت، شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و از دریغ و حسرت ناشی از بینصیب بودن از جمال او سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای تو که خواب ما را به پایان رساندی و رفتی و در گوشهای نشستی.
هوش مصنوعی: ای آن که دلها را احیا میکنی، در نهایت دل مرا با بیرحمی شکستی.
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که به عشق او گرفتار شدی، از هزاران زنجیر و محدودیت آزاد شدهای.
هوش مصنوعی: از اثر محبت دوست، همه خمارها و نشئههای دنیا به فراموشی سپرده میشود و تا روز قیامت، به خاطر این عشق، در نشئهای از خوشی و مستی به سر میبریم.
هوش مصنوعی: با بالهای بلند خود به پرواز درآ، چون به رازهای معنوی و زیبا دست یافتهای.
هوش مصنوعی: این جمله به تصوری از آسمان صاف و بدون ابر اشاره دارد که در آن میتوان احساس آزادی و آرامش کرد. همچنین، با این تصویر، به نوعی احساس درد و نارضایتی در برابر مشکلات و سختیهای زندگی نیز اشاره میشود، که نشان دهنده پایین آمدن به شرایط بد و دشوار است.
هوش مصنوعی: خوشبختی در دسترس نیستی و عدم وجود قرار دارد، اما جاهلان هنوز به دنبال ماده و موجودیت هستند.
هوش مصنوعی: اگر تو زیباییهای دوست را دیدی، از چشم خودت نمیتوانی بگویی که دیگران آن را ندیدهاند.
هوش مصنوعی: ای یوسف عشق، تو جمال خود را به نمایش گذاشتی و باعث شدی که دو هزار عاشق در دل خستگی خود تسلی یابند.
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا از دریا بیبهرهای و این که تنها به نقشهایی که شسته شدهاند بسنده میکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تن درستی
فتح و فرج و فراخ دستی
همچون سر زلف خود شکستی
آن عهد که با رهی ببستی
بد عهد نخوانمت نگارا
هرچند که عهد من شکستی
کس سیرت و خوی تو نداند
[...]
بر دیده ره خیال بستی
در سینه به جای جان نشستی
وز غیرت آنکه دم برآرم
در کام دلم نفس شکستی
مرهم به قیامت است آن را
[...]
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
اندر دلم آمدی چو ماهی
چون دل به تو بنگرید جستی
چون گلشن نیستی نمودی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.