گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

تا پیش پای بیند دور از تو دیدهٔ ما

نزدیک کرده ره را پشت خمیدهٔ ما

از سیل گریهٔ ما آفت ز بسکه دیده است

ناید به روی ما باز رنگ پریدهٔ ما

زآسایشی که دارد رفته به خواب راحت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

هر کس به قبله‌ای کرد روی نیاز خود را

هندو صنم پرستد، من سرو ناز خود را

نگذاشت آستانش در جبهه‌ام سجودی

بی‌سجده می‌گذارم اکنون نماز خود را

در کنج نامرادی تا کی ز منع دشمن

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

گر آه و ناله داری در ملک عشق باب است

بد یمن شادمانی چون خانهٔ حباب است

چشمت به خون عاشق گر تشنه است سهل است

چیزی‌که می‌توان خواست از دوستان شراب است

دشمن ز شغل خصمی آسودگی ندارد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست

بر لب مقام دارد، چون درد لب همانست

یک مرغ فارغ البال، در این چمن ندیدم

در دام اگر نباشد، در بند آشیانست

شوخ الف قدمن، هر گه کمان کشیدی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

نخل قد تو را چون، صورت نگار جان بست

گلدسته سرین را، زان رشته بر میان بست

از بسکه شد بریده، پیوند راحت از ما

بر زخم ما بشمشیر، مرهم نمی توان بست

جائیکه غنچه سنگست، بر آشیان بلبل

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹

 

زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد

در دشت استخوانم دام ره بلا شد

تا دیده توقع از روزگار بستم

در چشمم از غباری بنشست توتیا شد

یکباره عشق کس را زیر و زبر نسازد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

کم بختی هنرمند نقص هنر نباشد

گر رشته نارسا شد عیب گهر نباشد

آزاد از تعلق چون نخل در خزان باش

زر را بخاک افشان سائل اگر نباشد

شیرازه بند الفت نبود بغیر نسبت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد

عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد

تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن

مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد

دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

گر سیل فتنه خیزد دل را چه مشکل افتد

جز اشک نیست ما را باری که بر گل افتد

عاقل بکار دنیا بسیار لاابالیست

همسایه جنونست عقلی که کامل افتد

سیلاب اشک مجنون تا دشتبان وادیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد

در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد

مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی

حرفی نمی توانم از درد دل بیان کرد

آنجا که طبع یابد لذت ز گوشه گیری

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

دارد اگر صفائی دل از شراب دارد

روشن ترست شیشه گاهی که آب دارد

طینت که پاک باشد از می کشی چه نقصان

دریا چه شد که بر لب جام حباب دارد

از دل خطا نگردد مژگان کج نهادت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲

 

وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند

کز تو بره نشانی از نقش پا نماند

دنیا ز سخت گیری هرگز بکس نپاید

هرچند بفشری مشت رنگ حنا نماند

در راه بی ثباتی، شادی و غم رفیقند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

گل در چمن بجز خار در پیرهن ندارد

آب و هوای راحت خاک وطن ندارد

ترک کلاه تجرید بر هیچ سر نچسبد

بتخانه تعلق یک بت شکن ندارد

باشد برای طفلان مینا ز باده بهتر

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش

آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش

غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر

در آب عارض افتد چون عکس گوشوارش

بر قامت شهیدان خیاط عشق دوزد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم

سرگشته همچو پرگار در گام اولینم

از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم

گر بعد مرگ بیند در خواب همنشینم

دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶

 

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم

کز فرق همچو شانه بگذشته خار پایم

یکپای در خرابات، پای دگر بمسجد

یکدست رهن ساغر یکدست در دعایم

تا سینه چاک کردم ناخن تمام فرسود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

از هر طرف که تا زند ما صید سربراهیم

یکسو شدن ندانیم خاک چهارراهیم

هرچند ابر رحمت روی کسی نبیند

بهتر شناخت مار را زانرو که روسیاهیم

درودائی که خضرش از تاب تشنگی سوخت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵

 

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران

آری همیشه باشد برق آشنای باران

در روز ابر باید ساغر شمرده خوردن

یعنی بود برابر با قطره های باران

افکنده اند بر ابر مستان سر برهنه

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰

 

تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن

دلتنگ و روگشاده خود را بکار بستن

گر از نسق فتاده است احوال ما چه نقصان

عقد گهر ز قیمت کی افتد از گسستن

بیماری غم او آن ناتوانی آرد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵

 

ز آشفتگی حالم ربط از سخن بریده

از هم فتاده حرفم چون نامه دریده

در وادی محبت شاید رسد بآبی

رفتست تا بچشمم خار بپا خلیده

سامان دلربائی، لطفست و مهربانی

[...]

کلیم
 
 
۱
۲