گنجور

 
کلیم

گل در چمن بجز خار در پیرهن ندارد

آب و هوای راحت خاک وطن ندارد

ترک کلاه تجرید بر هیچ سر نچسبد

بتخانه تعلق یک بت شکن ندارد

باشد برای طفلان مینا ز باده بهتر

در چشم اهل دنیا جان قدر تن ندارد

بینند اهل ظاهر تن را طفیل جامه

فانوس ره ببزمی بی پیرهن ندارد

در سرنوشت بختم خط مسلمی نیست

گم می کنم رهی را کان راهزن ندارد

در برگریز تجرید باشد بهار ارواح

خوش وقت مرده ای کو رنگ کفن ندارد

تا کار تیشه آید از ناخن تفکر

گوهر بکان معنی آخر شدن ندارد

از بحر فیض گردد قانع بقطره ای حیف

سرمایه ترقی دزد سخن ندارد

از پاره چوب یک کلک سر کرد چارپاره

گرچه کلیم دستی در هیچ فن ندارد

 
 
 
صائب تبریزی

پروای شکوه من آن سیمتن ندارد

دردش مباد هر چند درد سخن ندارد

ناسازگاریی هست در خوی گلعذاران

کو یوسفی که گرگی در پیرهن ندارد

هرکس فتد تهی چشم در فکر دیگران نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه