گنجور

 
کلیم

تا پیش پای بیند دور از تو دیدهٔ ما

نزدیک کرده ره را پشت خمیدهٔ ما

از سیل گریهٔ ما آفت ز بسکه دیده است

ناید به روی ما باز رنگ پریدهٔ ما

زآسایشی که دارد رفته به خواب راحت

در دامن قناعت پای کشیدهٔ ما

پیوند آشنایی از نیک و بد بریدیم

نه گل نه خار گیرد دامان چیدهٔ ما

دارد ز اشک و مژگان آب روان و سبزه

از دل اگر به تنگی، بنشین به دیدهٔ ما

تا در زمین رسیده باران شرار گردد

در مزرع امید آفت رسیدهٔ ما

دارد به سیر گیتی همچون سخن رفیقی

دلگیر از سفر نیست نام دودیدهٔ ما

زلف به پا فتاده، تأثیر آن همین است

کافتد کلیم در پا جیب دریدهٔ ما