گنجور

 
کلیم

دارد اگر صفائی دل از شراب دارد

روشن ترست شیشه گاهی که آب دارد

طینت که پاک باشد از می کشی چه نقصان

دریا چه شد که بر لب جام حباب دارد

از دل خطا نگردد مژگان کج نهادت

با آنکه راست رو نیست تیری که تاب دارد

این بحر بیکرانه همچون حباب ما را

گاهی بپای دارد، گاهی خراب دارد

در زاهدی و رندی در دست دل عنان نیست

این شیشه گاه باده، گاهی گلاب دارد

راحت که شد مکرر، دلکوب تر ز رنجست

داغ است ماهی ازبس شوق سراب دارد

ما را بود بدامن از می اگر نشانی

زاهد بدل زحسرت داغ شراب دارد

در روزگار دیدم از راستی نشان نیست

صحبتش که صادق آمد در شیر آب دارد

خالش میان ابرو الحق بجا فتاده

بیت النشانی از انتخاب دارد

هستم کلیم نومید از دستبوس و پابوس

آنرا عنان گرفته این را رکاب دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد

خون خوردن است کارش تیغی که آب دارد

اندیشه رهایی نقش برآب باشد

در قلزمی که گرداب بیش از حباب دارد

گر خون شود دل سنگ چندان عجب نباشد

[...]

اسیر شهرستانی

در دل خیال چشمش مست است و خواب دارد

دانسته عشق ما را بی اضطراب دارد

کی شرم می گذارد او را به صحبت من

تنها اگر نشیند از خود حجاب دارد

با دل کسی چه سازد وصل و شکیب تا کی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه