گنجور

 
کلیم

گر آه و ناله داری در ملک عشق باب است

بد یمن شادمانی چون خانهٔ حباب است

چشمت به خون عاشق گر تشنه است سهل است

چیزی‌که می‌توان خواست از دوستان شراب است

دشمن ز شغل خصمی آسودگی ندارد

تا بخت دشمن ماست در آرزوی خواب است

چون در سرا نداری، سرمایهٔ تعلق

آن شب که آتش افتد، در خانه ماهتاب است

گر چرخ برنگردد بخت کسی زبون نیست

روزم اگر سیاه است تقصیر آفتاب است

محنت چو گشت عادت، جور فلک چه باشد؟

چون تن به بند دادی زنجیر موج آب است

تو پادشاه حسنی مشمار بوسه بر ما

زیرا که عیب شاهان دانستن حساب است

با بار منت خضر آب بقا سبک نیست

آبی که خوشگوار است از چشمهٔ سراب است

نادانی تغافل هنگام پرده‌پوشی

نزد کلیم بهتر از علم صد کتاب است