گنجور

 
کلیم

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران

آری همیشه باشد برق آشنای باران

در روز ابر باید ساغر شمرده خوردن

یعنی بود برابر با قطره های باران

افکنده اند بر ابر مستان سر برهنه

همچون حباب دستار در رونمای باران

در کشور گلستان گلبن اگر چه شاهست

از گل گرفته کاسه، باشد گدای باران

بیداد پاک طینت بر دل گران نباشد

بر سینه می توان خورد تیر جفای باران

در گلستان کشمیر هر روز کامیابست

چشم از جمال ساقی گوش از صدای باران

میخانه آستانش گل شد ز سجده ما

از بسکه هست ما را بر سر هوای باران

سازم بآب حیوان گاهی که می نباشد

در خشکسال باشد شبنم بجای باران

ساقی بمی پرستان دارد کلیم دایم

احسان بی تقاضا همچون عطای باران