وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند
کز تو بره نشانی از نقش پا نماند
دنیا ز سخت گیری هرگز بکس نپاید
هرچند بفشری مشت رنگ حنا نماند
در راه بی ثباتی، شادی و غم رفیقند
بر سر گلی نپاید خاری بپا نماند
صبر و خرد بیکدل با شوق او نگنجند
چون سیل میهمان شد کس در سرا نماند
اکسیر سیرچشمی، خاک سیه کند زر
غیرت چو کامل افتد، کس بینوا نماند
نقش قمار طالع، گر اینچنین نشیند
غیر از نشان دندان، در دست و پا نماند
آن غمزه جهانسوز، پروای کس ندارد
آتش چه باک دارد، گر بوریا نماند
ناداری قناعت، همسر بملک داراست
این جوی آب باریک، از سیل وا نماند
باشد کلیم خاموش، پیوسته با دل پر
جامی که گشت لبریز، با او صدا نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.