گنجور

 
کلیم

تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن

دلتنگ و روگشاده خود را بکار بستن

گر از نسق فتاده است احوال ما چه نقصان

عقد گهر ز قیمت کی افتد از گسستن

بیماری غم او آن ناتوانی آرد

کز ضعف کس نیارد پرهیز را شکستن

از سیل گریه آخر دل را کدورت افزود

آورد روسیاهی آخر بآب شستن

در گوشم این در پند، از پیر گوشه گیر است

دام است صحبت خلق باید زدام جستن

گفتی کزین تک و دو کی می رسی بآرام

روزی که زی تیغش روزی شود نشستن

در ملک خاکساری رسمی است اهل دل را

در صدر هر چه گم شد در آستانه جستن

دنیا خیال و خوابیست، این خواب نزد دانا

آسایشی ندارد بهتر ز چشم بستن

باشد کلیم اگرچه شیشه دل و تنک ظرف

چون توبه تاب دارد در بستن و شکستن