گنجور

 
کلیم

نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش

آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش

غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر

در آب عارض افتد چون عکس گوشوارش

بر قامت شهیدان خیاط عشق دوزد

پیراهنی که باشد از زخم پود و تارش

با آنکه ناوک او در صید پر بر آرد

از درد انتظارش لاغر شود شکارش

دامان عصمت او از باده تر نباشد

کز برق حسن شد آب، آئینه در کنارش

بر لوح تربت ما ای همنشین رقم کن

اینست آنکه شمعی نگریست بر مزارش

هر شاخ گل که باشد عارض زبلبل خود

خارش زپا برون کن وز سینه خار خارش

از کام بخشی دهر منت مکش که ندهد

کام دلی که ارزد وصلش بانتظارش

خشک وتر زمانه زنگ بقا ندارد

معلوم می توان کرد از شبنم و شرارش

عاقل از آن ز دنیا گیرد کناره کاین بحر

هر گوهری که دارد افتاده بر کنارش

دیگر کلیم زردی از هیچ رو نه بیند

روئی که سرخ دارد سیلی روزگارش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

روی تو جان جانست از جان نهان مدارش

آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش

ای قطب آسمان‌ها در آسمان جان‌ها

جان گرد توست گردان می‌دار بی‌قرارش

همچون انار خندان عالم نمود دندان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

مستی گرفت شیوه آن چشم پر خمارش

شد ختم جان فزایی بر لعل آبدارش

تا باغ حسن گیرد نزهت، قضا نهاده

سروی ز قامت او بر طرف جویبارش

افزود مهرش آندم دل را که بی حجابی

[...]

صامت بروجردی

از خاک ره سروی بگرفت در کنارش

وز صفحه جبین ساخت پاک از وفا غبارش

مرهم به زخم بنهاد از چشم اشکبارش

حر گشت آخر کار بخت خجسته یارش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه