زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد
در دشت استخوانم دام ره بلا شد
تا دیده توقع از روزگار بستم
در چشمم از غباری بنشست توتیا شد
یکباره عشق کس را زیر و زبر نسازد
دستم بسر همانست پایم اگر ز جا شد
بر خاطر شکسته بارست مومیائی
آسود از کشاکش دردیکه بیدوا شد
عریانی جنون را نتوان لباس پوشید
پنهان نمی توان کرد رازی که برملا شد
در باغ آفرینش آسایشی نمانده است
ناسازگاری گل بدتر ز خار پا شد
در کوی میفروشان در یوزه که گردیم
هر کاسه گدائی جام جهان نما شد
تا دل طپیده اشکم بنیاد شوره کرده
زنجیر می خروشد دیوانه چون ز جا شد
دارد کلیم امید از تیره روزی خویش
تا چشم نیم مستش با سرمه آشنا شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و رنج انسانی است که از جفا و بدیهای روزگار رنج میبرد. شاعر از احساسات عمیق و تلخی صحبت میکند که بر اثر ناامیدی و عشق ناکام ایجاد شده است. او به ناکامیها و مشکلات زندگی اشاره میکند و میگوید که در دنیای آفرینش، جایی برای آرامش وجود ندارد. همچنین اشاره میکند که مشکلات و دردها کم و بیش رازی نیستند که بتوان پنهان کرد. در نهایت، شاعر به امید خود اشاره میکند و با وجود همه سختیها، هنوز به آینده و بهبود از طریق عشق و امید چشم دوخته است.
هوش مصنوعی: به دلیل جفاهایی که به من شده و زخمهایی که بر تنم وارد آمده، در دشت استخوانهایم، دامی از رنج و بلا برای خودم ایجاد کردهام.
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر از روزگار و مشکلاتش توقعی نداشتم، نگرانیها و غمها از چشمانم پاک شد و دنیا را با نگاهی جدید و زیبا مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: عشق نمیتواند زندگی کسی را به کلی دگرگون کند، دست من همان جایی است که هست و اگر هم پایم از جایی دیگر برود، تأثیری در عشق نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در ذهن آسیبدیده، یاد و خاطره وجود دارد، مانند مومیایی که از درد و زحمت رنجی ندارد و آرامش یافته است.
هوش مصنوعی: دیوانگی را نمیتوان به پوششی تبدیل کرد؛ اگر رازی فاش شود، نمیتوان آن را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: در دنیای خلقت، آرامشی باقی نمانده و بدتر از وجود خار، ناسازگاری گل را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: در محلهی میفروشان هر کجا برویم، و هر چه گدایی کنیم، همگی به تماشای جهانی زیبا و شگفتانگیز میپردازیم.
هوش مصنوعی: دل پر از شور و شوق، اشکهایم به مانند بنیاد خاکی ریخته و زنجیر وجودم به نغمهای دیوانهوار میلرزد، زیرا که تغییر و تحول ناگهانی به سراغم آمده است.
هوش مصنوعی: کلیم، با وجود تاریکی و سختیهایی که در زندگیاش دارد، امیدوار است. او احساس میکند که چشمانش در حالت خوابآلودگی، به زیبایی چشمهایی با خط چشم آشنا شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوشتر ز عشق خوبان، اندر جهان چه باشد
هرکس که عشق ورزد، زر از گزر تراشد
باغی است عشقبازی که اندر بهار شادی
هم ابر در فشاند، هم باد مشک پاشد
از درد عشقبازان، وز ناز خوب رویان
[...]
دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد
هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم
پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد
چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش
[...]
بعد از سماع گویی کان شورها کجا شد
یا خود نبود چیزی یا بود و آن فنا شد
منکر مباش بنگر اندر عصای موسی
یک لحظه آن عصا بد یک لحظه اژدها شد
چون اژدهاست قالب لب را نهاده بر لب
[...]
شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد
طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد
از مجلس طبیعت یکباره چون برون رفت
در عالم الهی مستغرق لقا شد
عارف که چشم جانش بینا بنور حق شد
[...]
فوت امیر چندان آمد گران بر ایام
کز بار آن مصیبت پشت فلک دو تا شد
چون در ریاض هستی نخل مراد ما بود
تاریخ رحلتش نیز نخل مراد ما شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.