گنجور

 
کلیم

آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم

سرگشته همچو پرگار در گام اولینم

از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم

گر بعد مرگ بیند در خواب همنشینم

دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است

خرمن بمور بخشم با آنکه خوشه چینم

آزار ما تلافی از آسمان ندارد

بیمرهم است زخمم هم طالع نگینم

ظاهر بباطن من یکرنگ گشته در عشق

چون شمع می گدازد با دست آستینم

امید رستگاری ز آغاز کار پیداست

در خانه کمانست صیاد در کمینم

این سرنوشت بد هم دایم بکس نماند

سیلاب اشک شوید آخر خط جبینم

شیرین زبانی من دام عوام نبود

جوش مگس کند زهر در دیده انگبینم

دایم کلیم دوران در پستیم ندارد

شاید که قدردانی بردارد از زمینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

از من مکن جدائی ای یار نازنینم

کز دوری تو جانا، با درد دل قرینم

دامن چه می‌فشانی از من که خاک راهم

از من چه می‌کشی پا، من کمتر از زمینم

من ذره‌ام ولیکن سودای مهر دارم

[...]

صائب تبریزی

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم

در پرده خجالت، زان روی شرمگینم

از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان

تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم

یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست

[...]

بیدل دهلوی

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم

پیشانی عرق ریز برداشت آستینم

بی قدریم برآورد همقدر آتش خس

بر خیزم از سر خویش تا زیر پا نشینم

آزادگان ازین باغ با صد طرب گذشتند

[...]

فروغی بسطامی

زان پرده می‌گشاید دل بند نازنینم

تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم

دانی به عالم عشق بهر چه بی‌نظیرم

وقتی اگر ببینی معشوق بی‌قرینم

گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فروغی بسطامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه