با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد
عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد
تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن
مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد
دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند
از قفل بی نیازست، گر خانه در ندارد
غرق وصال آگه ز آشوب چشم بد نیست
تا دام بر نیاید ماهی خبر ندارد
دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت
اما چو گریه ما تخم شرر ندارد
دل را جز آن پریرو عشرتگهی نباشد
آئینه جز جمالت باغ دگر ندارد
نشو و نمای راحت در آب و خاک ما نیست
در ملک خاکساری سیمرغ پر ندارد
برداشت گر زخاکم دانم بخون نشاند
چون تیغ روزگارم بیهود بر ندارد
بی آفتست دیده تا جوش خون دل هست
آب ار تنک نباشد کشتی خطر ندارد
چون دیده جهنده در خانه ام مسافر
سیرم کلیم منت از راهبر ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد
هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد
سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد
تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت
[...]
عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد
یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد
پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود
با آفتاب رویت تاب نظر ندارد
در لاله زار عالم یکدل نمیتوان یافت
[...]
آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد
در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
[...]
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد
گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
گفتم سرای دل را ره کو و در کدام است
[...]
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد
فرصت به دوش عبرت بسته است محمل رنگ
کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد
محو جمال او را دادند همچو یاقوت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.