گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۹

 

ساقی به یاد دوست کرم کن پیاله‌ای

درویش را ز سفره یغما نواله‌ای

برخیز زلف و رخ بنما و بچم که دل

خواهد بنفشه‌زار و گل و سرو و لاله‌ای

محتاج درس و حکمت یونانیان چراست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

ای دل بیا و نقش بتان بر کنار نه

بربط بهل به مطرب و می بر خمار نه

عذرا بده به وامق و شیرین به کوهکن

سرو چمن به فاخته گل را به خار نه

زنار بر برهمن و بت را به بتکده

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

بر چهره باز زلف چلیپا شکسته ای

زنار زلف خویش و دل ما شکسته ای

گر بت پرست راست چلیپا نشان کفر

بر بت چرا صنم تو چلیپا شکسته ای

لؤلؤ پراکنی بعذار چو آفتاب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۳

 

ای مو بر آفتاب تو مشکین‌کلاله‌ای

ای خط به ماه عارض دلدار هاله‌ای

از احسن القصص نکند یاد یوسفش

خواند از کتاب حسن تو هرکس مقاله‌ای

از ماه تا به ماهی و از عرش تا به فرش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۶

 

جسمم چو شمع در غم جانان گداخته

تنها نه تن که در بدنم جان گداخته

بگداخت جان بجسمم و بس خوش دلم که هست

خالص زری کز آتش سوزان گداخته

پروانه سوخت زآتش دیدار و دم نزد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴

 

ای هشت باب خلد ز روی تو آیتی

وز قامت تو شور قیامت کنایتی

تفسیر سر آیه نورش شود عیان

هر کاو ز مصحف رخ تو خواند آیتی

مانده به این امید خضر زنده در جهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۹

 

ای برق چون به خرمن احباب بگذری

زین خس خدای را به تغافل تو نگذری

پروانه خواستی که بگوئی حدیث عشق

از تو اثر نماند که از وی خبر بری

ای پیر میکده در میخانه باز کن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۷

 

فصل بهار و مستی و غوغای چنگ و نی

مجنون بگو که لیلی بیرون کشد زحی

زد آتشی بجان بخیلان زجام می

ساقی که نام حاتم طائی نموده طی

یوسف صفت هر آنکه در افتد بچاه عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸

 

از غمره تو ترک کند کسب رهزنی

زلفت به بت فکنده لباس برهمنی

زلفت به پیش خط تو خم گشته آنچنانک

خیره بتو جوان نگرد پیر منحنی

کبر و منی زسر بهل از خود سبک برآی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۲

 

ساقی بده شراب که دارم بشارتی

زآن چشم شد بخوردن خونم اشارتی

چشمان تو مدام بیغمای دین و دل

ترکان اگر زدند بسالی بغارتی

تلخی صبر بر که خوری شربت وصال

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۳

 

ای سرو نورسیده زگلزار کیستی

دل میبری زخلق و دل آزار کیستی

ای زلف سرنگون شده ی همچو بخت من

ای پرچم بلند نگونسار کیستی

ای باغ ارغوان و سمن جلوه ی زناز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶

 

ببینمت که در پی آزردن منی

تیغت بدست و بر سر عاشق نمیزنی

مستغنی است حسن تو از وصف این و آن

خورشید خود دلیل خود آمد بروشنی

در راه باد زلف پریشان چه میکنی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۲

 

عرش بر آستان او پست بود زکوتهی

آنکه گدای کوی او دست فشاند بر شهی

ماه سپهر آگهی مایه کسوت و مهی

شیر خدا علی کز او دین بگرفت فربهی

ای آنکه همچو جان بتن عاشق اندری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۵

 

معجزه ببین که سروی و رفتار می‌کنی

سحر مبین که ماهی و گفتار می‌کنی

زآن خال دل‌فریب که در زیر زلف تست

آزادگان به دام گرفتار می‌کنی

مستان تو به غارت عقلند و صبر و هوش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۰

 

شهری بود نکوئی و جانا تواش دری

فرزند حسن و عشق و تو بر هر دو مادری

عشقم نشست در دل و عقلم فرار کرد

آری دو پادشاه نشاید به کشوری

تا هست منظر دل و دیده مقام دوست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰

 

من جان سپر کنم چو تو شمشیر میزنی

دیده هدف اگر به نشان تیر میزنی

ساقی بدست جام می و در کمین دین

مطرب تو راه دل بمزامیر میزنی

زنهار از فسون تو ای چشم حیله ساز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۵

 

پیر مغان گشود زرحمت در سرای

زاهد بعذر توبه تو در این سرا درآی

جغدی اگر مجاور دیر مغان بود

کسب شرف زسایه او میکند همای

ساقی چو می بجام سفالین تو میکنی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۷

 

نشکفته است از چمن دلبری گلی

کاندر هوای او نسرائیده بلبلی

بلبل که شوق گل بکمندش در افکند

باید بزخم خار نماید تحملی

باز نظر کبوتر دل دید در هوا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۹

 

ساقی بیار جامی از آن مایه خوشی

تا بیخ غم بسوزم از آن آب آتشی

گر داروی خوشی بقدح باشدت بیار

زیرا که دل دیده بدوران آن خوشی

خوش میزنی به پرده تو مطرب نوای عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۸

 

خیز و بیار زآن خط و لعلم تو مشک و می

خضرم بکن که خضر از این روست سبزحی

گریان شده است ابر چو مجنون بهای های

لیلی زحی دمی بدرآ می بیار حی

طی گشت دستگاه سلیمان و جم نماند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode