گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ببینمت که در پی آزردن منی

تیغت بدست و بر سر عاشق نمیزنی

مستغنی است حسن تو از وصف این و آن

خورشید خود دلیل خود آمد بروشنی

در راه باد زلف پریشان چه میکنی

دلهای خستگان زچه هر سو پراکنی

روزی گذر بکشته بیحاصلان بکن

کاندوختیم بشوق تو ای برق خرمنی

من برکنم دل از رطب وصل تو مگر

کز باغ دهر نخل وجودم تو برکنی

لبریز شیشه ایست دل از مهر تو ولی

اصرار میکنی تو که این شیشه بشکنی

خرقه بمی بشستم و رفتم بخانقاه

شیخم زدر براند که آلوده دامنی

آلوده ای تو دست نگارین بخون غیر

با دوستان مشفق داری چه دشمنی

روئین تنت به تیر نظر پایدار نیست

دیبا چگونه تابد با تیره آهنی

چون گوی میرود سرما از قفای تو

شاید گرش بحلقه چوگان در افکنی

آشفته سر بکوی مغان نه که میکند

عرش برین بخاک در او فروتنی

خاک نجف سرای علی عرش معنوی

کاندر هوای او نسزد مائی و منی

دیر مغان اهل حقیقت که اندر او

پیغمبران گرفته مکان بهر ایمنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

درشرط ما نبود که با من تو این کنی

دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا

آگه نبوده‌ام که همی دانه افکنی

پنداشتم همی که دل از دوستی دهی

[...]

سنایی

ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی

در سر منی مکن که به ترکیب چون منی

آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک

او را کجا رسد سخن مایی و منی

از آهن مذهب معمور کرده باش

[...]

نصرالله منشی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

در شرط تو نبود که با من تواین کنی

جمال‌الدین عبدالرزاق

از مرگ تو نشست بهر گوشه ماتمی

وزسوگ تو بخاست زهر کلبه شیونی

زین سهمگین مصیبت وزین سهمناک مرگ

آتش فتاد دردل هر سنگ و آهنی

مولانا

ای آسمان که بر سر ما چرخ می‌زنی

در عشق آفتاب تو همخرقه منی

والله که عاشقی و بگویم نشان عشق

بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی

از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه