گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

نشکفته است از چمن دلبری گلی

کاندر هوای او نسرائیده بلبلی

بلبل که شوق گل بکمندش در افکند

باید بزخم خار نماید تحملی

باز نظر کبوتر دل دید در هوا

تیهو صفت اسیر نمودش بچنگلی

تنها نه خاکیان متزلزل زعشق تو

کاز تو بود بعالم علوی تزلزلی

با سرو و سنبل و گل و نسرین چه احتیاج

کاز زلف و روی و قدتو گل و سرو سنبلی

آمد تو را جمال بتا از ازل جمیل

بندند شاهدان چمن گر تجملی

شور نوای مرغ سحر خوان هوای گل

مستان تو فکنده در آفاق غلغلی

آشفته چیست خاری از این بوستان سرا

خود را بصد هزار فسون بسته بر گلی

آن گل که زیب گلشن امکان اگر نبود

آدم نبود بر ملکوتش تفضلی

نور خدا علی ولی و صراط حق

کز مهر او خدای برافراشته پلی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode