گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از غمره تو ترک کند کسب رهزنی

زلفت به بت فکنده لباس برهمنی

زلفت به پیش خط تو خم گشته آنچنانک

خیره بتو جوان نگرد پیر منحنی

کبر و منی زسر بهل از خود سبک برآی

کازما و و من برون کندت رطل یکمنی

ابرو کمان و زلف کمند و مژه چو تیر

اسباب تست جمع پی صید افکنی ‏

از بیم تیر غمزه جوشن شکاف تو

داود وار خط برخت کرده جوشنی

سنگین دلان زتیر نگاهت به بیم از آن

در سنگ خاره کند تیر آهنی

ای عشق ریشه کن چه سپر پیشت آورم

صبر ار بود چو کوه زجایش تو بر کنی

جامی بده زمیکده حب مرتضی

کاشفته را رها کند از دنیی دنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode