گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از غمره تو ترک کند کسب رهزنی

زلفت به بت فکنده لباس برهمنی

زلفت به پیش خط تو خم گشته آنچنانک

خیره بتو جوان نگرد پیر منحنی

کبر و منی زسر بهل از خود سبک برآی

کازما و و من برون کندت رطل یکمنی

ابرو کمان و زلف کمند و مژه چو تیر

اسباب تست جمع پی صید افکنی ‏

از بیم تیر غمزه جوشن شکاف تو

داود وار خط برخت کرده جوشنی

سنگین دلان زتیر نگاهت به بیم از آن

در سنگ خاره کند تیر آهنی

ای عشق ریشه کن چه سپر پیشت آورم

صبر ار بود چو کوه زجایش تو بر کنی

جامی بده زمیکده حب مرتضی

کاشفته را رها کند از دنیی دنی

 
 
 
فرخی سیستانی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

درشرط ما نبود که با من تو این کنی

دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا

آگه نبوده‌ام که همی دانه افکنی

پنداشتم همی که دل از دوستی دهی

[...]

سنایی

ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی

در سر منی مکن که به ترکیب چون منی

آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک

او را کجا رسد سخن مایی و منی

از آهن مذهب معمور کرده باش

[...]

نصرالله منشی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

در شرط تو نبود که با من تواین کنی

جمال‌الدین عبدالرزاق

از مرگ تو نشست بهر گوشه ماتمی

وزسوگ تو بخاست زهر کلبه شیونی

زین سهمگین مصیبت وزین سهمناک مرگ

آتش فتاد دردل هر سنگ و آهنی

مولانا

ای آسمان که بر سر ما چرخ می‌زنی

در عشق آفتاب تو همخرقه منی

والله که عاشقی و بگویم نشان عشق

بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی

از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه