گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای هشت باب خلد ز روی تو آیتی

وز قامت تو شور قیامت کنایتی

تفسیر سر آیه نورش شود عیان

هر کاو ز مصحف رخ تو خواند آیتی

مانده به این امید خضر زنده در جهان

کز چشمه حیات تو بیند سقایتی

پرچم به فرق مهر و مه از غالیه که زد

جز تو که برفراشتی از زلف رایتی

اندر هوای حسن ازل عشق شد پدید

آن را نهایتی نه و این را بدایتی

عشقم خراب کرده و آری چنین کند

چون پادشه به قهر بگیرد ولایتی

عمرم به سر رسید و نشد شام هجر صبح

گوئی ندارد این شب تیره نهایتی

خضر ای خط چو گرد لبت را گرفت گفت

این چشمه جز به خضر ندارد کفایتی

شد نافه خون به ناف غزال ختا و چین

کرده صبا ز زلف تو گویا حکایتی

چون شد که شد ز خون کسان پنجه‌ات خضاب؟

در حق من رقیب نکرد ار سعایتی

ما کِشته تخم و منتظر ابر رحمتیم

ای پادشه به کِشت رعیب رعایتی

آشفته را به کوی مغان راهبر که شد؟

گر پیر می‌فروش نکردش هدایتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی

نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی

پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی

هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی

از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی

[...]

ادیب صابر

ای در کف تو جایگه هر کفایتی

در زیر شکر و منت تو هر ولایتی

هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی

هر لحظه‌ای ز شاه جهانت عنایتی

بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی

[...]

عطار

ای آفتاب از ورق رویت آیتی

در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی

هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال

سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی

بر نیت خطت که دلم جای وقف دید

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی

وی از سپاه رای تو خورشید رایتی

کرده زبان سوسن آزاد هر نفس

در باب لطف از دم خلقت روایتی

درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد

[...]

سعدی

ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی

حق را به روزگار تو با ما عنایتی

گفتم نهایتی بود این درد عشق را

هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه