گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای برق چون به خرمن احباب بگذری

زین خس خدای را به تغافل تو نگذری

پروانه خواستی که بگوئی حدیث عشق

از تو اثر نماند که از وی خبر بری

ای پیر میکده در میخانه باز کن

کز جرعه‌ای تو حاجت مستان برآوری

من نیست گشته‌ام به یکی نظره بر رخت

هستم کنی دوباره چو سویم تو بنگری

در پرده ضمیر نگنجد خیال کس

تا تو بدیع‌صورت در دل مصوری

گفتم مگر به چهره افروخته مهی

گفتم مگر به بالا خود سرو کشمری

سرو چمن که دیده کند جامه بر بدن

بر فرق مه ندیده کس از مشک افسری

ز آشفتگیّ زلف پریشان او بپرس

آشفته نام خویش چرا بر زبان بری

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فرخی سیستانی

ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری

تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری

این روز و شب گریستن زاروار چیست

نه چون منی غریب و غم عشق برسری

بر حال من گری که بباید گریستن

[...]

منوچهری

برگ گل سپید به مانند عبقری

برگ گل دو رنگ به کردار جعفری

برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری

چون روی دلربای من، آن ماه سعتری

قطران تبریزی

پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری

کافور بر گرفت ز که باد عنبری

از گل زمین شده چو تذروان هندوی

وز ابر آسمان چو پلنگان بربری

از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان

[...]

مسعود سعد سلمان

ای فال گیر کودک فالم ز روی تو

با روشنایی مه و با سعد مشتری

هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور

پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری

دارند صورت پری اندر بلور و تو

[...]

ابوالفرج رونی

ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری

ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری

در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان

بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری

اقبال را به همت بهتر طلیعه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه