گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خیز و بیار زآن خط و لعلم تو مشک و می

خضرم بکن که خضر از این روست سبزحی

گریان شده است ابر چو مجنون بهای های

لیلی زحی دمی بدرآ می بیار حی

طی گشت دستگاه سلیمان و جم نماند

می ده که تا بساط تعلق کنیم طی

یعقوب تو بگوشه بیت الحزن بمرد

خیز و بنه بخاک پدر پای یا بنی

خیز و بیار باده و بوس و کنار هم

ترتیب کن قضیه ولیکن بشرط شی

گر هست گوشه ای و کتابی وهمدمی ‏

بهتر زحکمرانی شام و عراق و ری

بی پرده می بیار به کوری محتسب

کامد زپرده لاتخف از قول چنگ و نی

می خور ببانگ چنگ و زنخدان یار گیر

این سیب به بجو چکنی نحو سیبوی

چون دید ریخت جامه اخضر چمن زبر

بر او لباس قاقم پوشید فصل دی

ساقی بیار جام پیاپی بیاد شاه

اندیشه تابکی زقضاهای پی زپی ‏

شاهنشه عوالم امکان ولی عصر

آن حجت خدای که نازد جهان بوی

آشفته افسری زسگان درش گرفت

او را بسی است فخر بتاج قباد و کی