گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

در سینه بازم آتش نمرود می‌رود

زآن آتشم چو شمع به سر دود می‌رود

نمرود کو که از نم چشمم حذر کند

کز این نمم به دجله و شط رود می‌رود

پاکست همچو آینه قلبش زآب و می

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

فرخنده بسملی که به تیر نظر کشد

کاو را دهد حیات باین تیر اگر کشد

خضر آورد حیات ابد نازشست او

گر داندش که یار بتیر نظر کشد

عشاق جان بکف بره ناوک نظر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

نقاش صنع کاین همه نقش و نگار کرد

نقش تو را زجمله نقوش اختیار کرد

گردی زخاکپای تو برخاست از نخست

ایزد بنای نه فلک از آن غبار کرد

هر کس بآستان تو ناکام جان سپرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

ساقی ز جام کشف از این راز می‌کند

کابواب خیر پیر مغان باز می‌کند

منصوروار می‌کشدش بر فراز دار

آن را که میر عشق سرافراز می‌کند

مردود هر در است و بود خار هر نظر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

میخوارگان بساط طرب چون بگسترند

اول ز پرده دختر رز را برآورند

از گیسوان حور بروبند بزم را

از بهر فروش بال فرشته بگسترند

مه‌طلعتان ساده بیارند از بهشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

عاقل مدار کار به تدبیر می‌نهد

عارف زمام امر به تقدیر می‌نهد

هرجا که از کمان قضا می‌جهد خدنگ

عاشق دو دیده را به دم تیر می‌نهد

اهل نظر به کعبه معنی برد نماز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

دیدی دلا که عهد شباب و طرب نماند

آن نقشهای مختلف بوالعجب نماند

نخلی بود جوانی و او را رطب طرب

پیری شکست شاخش و بروی رطب نماند

عمرت بود کتان و قصب دور ماهتاب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

مطرب نوا بپرده عشاق ساز کرد

کاز شور در عراق هوای حجاز کرد

برگشته از حجاز سوی میکده بسر

زاهد سوی حقیقت میل از مجاز کرد

حل گشت بر حکیم معما زگفتی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

دارم بسر زباده دوشین بسی خمار

ساقی بجان پیر خرابات می بیار

عاشق بگو وضو نکند جز بخون دل

خواهد اگر بکعبه ی یارش دهند بار

دارید گلرخان خبر از خار خار دل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

کمتر بنفشه بوی کن ای غیرت بهار

ترسم که باغ روی تو گردد بنفشه زار

نه حاجتی بگل بودش نه بسنبلی

آنرا که باغ چهره بهار است و مو تتار

ای بوستان معنوی از داغ صورتت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

پیمان بغیر بسته و عهدم شکست یار

دست کسان بجای دل ما بدست یار

بس اعتبارم اینکه سگ خویش خواند دوست

فخر من این بس است که با من نشست یار

چندانکه دام باز نهادم ببحر عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

نه گلشن است از شرر برق در خطر

ای باغ حسن زآه من خسته الحذر

اندیشه کن که تازه بهارت خزان شود

آهم زدل برآید اگر در دم سحر

چون چشم عاشقان نبود ابر سیل خیز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

یارش مخوان که شکوه کند از جفای یار

یا بر رضای خود نه پسندد رضای یار

گر کار یار حمل کنی بر خطا خطاست

باید صواب محض شماری خطای یار

قربان کشند و خوان بنهند از برای دوست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

دانشوران بفضل و هنر کرده افتخار

بخت آوران بطالع میمون امیدوار

زاهد بزهد غره و صوفی بوجد حال

غازی بتیغ و مطرب از زخمهای تار

خور از شعاع و ماه بنازد بروشنی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

از ما کند دریغ چو جور و جفا هنوز

کی طبع اوست مایل مهر و وفا هنوز

صیاد روزگار که آفاق دیده است

این آهوان ندیده بچین و ختا هنوز

آهو زناف نافه دهد او زچین زلف

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

تا چند نافه ریزی از آنزلف مشک بیز

بیمار شد دو چشم تو از بوی مشک خیز

از زلف و خال و عود سپندی برخ بسوز

در جام و کام نقل میم زآن لبان بریز

عشق تو آمد و دو جهانش بلا زپی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

بر گل فشاند غالیه از زلف مشک بیز

ناسور شد جراحتت ایدل زجای خیز

ایشمع از شعاع جمالت جهان بسوخت

اشکی سحر بماتم پروانه ات بریز

ایدل بخواند آیت فارالتنور چشم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

آن را که با تو نیست مجال کنار و بوس

بر عمر رفته شب همه شب میخورد فسوس

ما را که گوش پر شده زآواز طبل عشق

از نوبتی چه باک که کوبد ببام کوس

عاشق که گوش و هوش بگفتار یار داد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

بر عشق صبر می‌کنم و بر جراحتش

وز عقل می‌گریزم و داروی راحتش

ملک دلی که خیمهٔ واجب در او زنند

ممکن چگونه پای گذارد به ساحتش

زآن منظر صبیح چه گویم که در جهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

عام است پیر میکده ما کرامتش

مطرب بخوان تو فاتحه بهر سلامتش

یکعمر بیش صرف وفای تو کرده ایم

ای بیوفا بگو زکه گیرم غرامتش

آنرا که احتمال وصالی بود بعشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode