تا چند نافه ریزی از آنزلف مشک بیز
بیمار شد دو چشم تو از بوی مشک خیز
از زلف و خال و عود سپندی برخ بسوز
در جام و کام نقل میم زآن لبان بریز
عشق تو آمد و دو جهانش بلا زپی
داماد دهر دیده عروسی باین جهیز
دانی کز آب بحر شود نار مشتعل
بر آتش دل آب توای چشم تر مریز
دیبای عشق را که در این کارگاه ساخت
کش تار و پود بافته از تیر و تیغ تیز
برخاستی زجا و خرامان شدی بناز
غوغا بود بشهر که برخاست رستخیز
نه علاقان زخصم بپرهیز اندرند
ایدل زنفس خویش بکن اندک احتریز
مهر علی بکعبه دل گر نباشدت
خواهی بسومنات رو و خواه در حجیز
آشفته در پناه تو خواهد گریختن
در روز رستخیز که نبود ره گریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آزرده رفت مانا تاجالزمان ز ما
زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست
لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز
چون خشم او شود گه کین و ستیز تیز
گردون کند نفیر که ای رستخیز خیز
از بیم آب روی تو در صف رستخیز
آتش نموده پشت و گرفته ره گریز
من در وفای عهد چنان کند نیستم
کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز
دیگر چه فتنه می کند این باد مشک بیز
گر عاقلی دلا به سوی بوستان گریز
از باد صبحدم به چمن بین شکوفه ها
بنشین به زیر آن و شکوفه به سر بریز
ای نور هر دو دیده بینا ز روی لطف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.