گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

میخوارگان بساط طرب چون بگسترند

اول ز پرده دختر رز را برآورند

از گیسوان حور بروبند بزم را

از بهر فروش بال فرشته بگسترند

مه‌طلعتان ساده بیارند از بهشت

ناهید و بربطش پی رامش بیاورند

سینا کنند سینه خویش از فروغ می

وآنگه ز نخل طور در آن بزم برخورند

روشن کنند شمع ز رخساره بتان

بادام و شکر از لب و چشمانشان برند

آید به رقص ساقی و می افکند به دور

دوری کشند و پرده بر افلاک بردرند

هشیارگان ستاره‌شمار و منجمند

دوری که می‌زند قدح و جام بشمرند

خیزند صوفیان و نشینند عارفان

دستی زنند و سر به گریبان فرو برند

مستان خراب یک دو سه پیمانه شراب

مستان عشق خم زده و پا بیفشرند

مستان می ز عقل همی‌برگذشته‌اند

مستان تو ز دین و دل و عقل بگذرند

مستان می سرود بگویند با غزل

مستان عشق مدحت حیدر بیاورند

آشفته‌وار هرکه کشد می ز جام عشق

او را به خاک درگه میخانه بسپرند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode