گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در سینه بازم آتش نمرود می‌رود

زآن آتشم چو شمع به سر دود می‌رود

نمرود کو که از نم چشمم حذر کند

کز این نمم به دجله و شط رود می‌رود

پاکست همچو آینه قلبش زآب و می

رندی اگر که خرقه می‌آلود می‌رود

زاهده عمل به شرک برد پیش صیرفی

بنگر دغل که قلب زراندود می‌رود

نه طالب نعیم نه در بیم از جحیم

عاشق پی رضای تو خشنود می‌رود

او را به دل ز نور محبت اثر نبود

با تو اگر ز کوی تو مردود می‌رود

هرکاو نوای بربط عشقش بود به گوش

از ره کجا ز چنگ و نی و عود می‌رود

شیخی که روی تافت ز میخانه بر حجاز

کورانه رو به کعبه مقصود می‌رود

آشفته را گناه فزونست از حساب

اما روان به بارگه جود می‌رود

حیدر که با ولایت او از طرب خلیل

خندان چو گل در آتش نمرود می‌رود

دست تهی است تحفه بر صاحب کرم

زان بنده بی‌عمل بر معبود می‌رود