گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقی ز جام کشف از این راز می‌کند

کابواب خیر پیر مغان باز می‌کند

منصوروار می‌کشدش بر فراز دار

آن را که میر عشق سرافراز می‌کند

مردود هر در است و بود خار هر نظر

آن را که پیر میکده اعزاز می‌کند

روی نیاز ما نبود جز به کوی دوست

بگذار تا زمانه به ما ناز می‌کند

حاشا که رنگ و بی‌تو در دیگری بود

خود را اگر که گل به تو انباز می‌کند

دانی چه کرد با دل من لشکر مژه

با صعوه آنچه چنگل شهباز می‌کند

آشفته جای زلف تو گیرد زمام خسر

اطناب را به دل چه به ایجاز می‌کند