فرخنده بسملی که به تیر نظر کشد
کاو را دهد حیات باین تیر اگر کشد
خضر آورد حیات ابد نازشست او
گر داندش که یار بتیر نظر کشد
عشاق جان بکف بره ناوک نظر
فریاد گر مرا بطرق دگر کشد
شیرین که هست خسرو شکر لبان عصر
فرها را چرا زاجل تلختر کشد
زهری کشنده تر نبود از فراق دوست
آوخ که تیر طعن رقیبم بتر کشد
عاشق زهجر و طعنه اغیار جان نداد
یارش بضرب تیغ تغافل مگر کشد
آهوی جان شکار تو صیاد مردمست
صیاد گر بدشت همی جانور کشد
مرد ار حکیم بر سر سر نهان غیب
ما را خیال آن دهن وآن کمر کشد
عشاق را زنظره قاتل دیت دهند
زرنیست خونبها چو بت سیمبر کشد
گر کشتگان بداوری آیند روز حشر
باکیست داوری چو شه دادگر کشد
آشفته گو کبوتر بام حرم شود
صیاد ما چو صید حرم بیشتر کشد
نازم بدست و بازوی شاهی که یکنفس
از خاوران گرفته تا باختر کشد
سلطان عصر و شبل اسد قائم بحق
آنکه چو نوح خلق به یک لاتذر کشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کان، دایم از سخاش بخروار زر کشد
جان، دایم از بیانش بدامن گهر کشد
سیمرغ مشرقی است به پرواز رایتش
زان طول و عرض گیتی درزیر پر کشد
هم کفته فلک شکند هم عمود صبح
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.