گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

نقاش صنع کاین همه نقش و نگار کرد

نقش تو را زجمله نقوش اختیار کرد

گردی زخاکپای تو برخاست از نخست

ایزد بنای نه فلک از آن غبار کرد

هر کس بآستان تو ناکام جان سپرد

او را چو خضر زآب بقا کامکار کرد

حسن تو گنج خسروی و تا بود نهان

از بهر پاسبانی گیسو چو مار کرد

تا نقش تو بصفحه امکان نزد رقم

معلوم کس نگشت که ایزد چکار کرد

گل از شعاع چهره تو کرد است آتشین

سنبل زتاب طره تو تابدار کرد

از نای و سیم و پوست کجا خیزد این نوا

شورت اثر به پرده مزمار و تار کرد

تو بنده بحق و وصی محمدی

آشفته بندگی تو را اختیار کرد

در باخت صبر و دین و دل و عقل لاجرم

هر کاو که با حریف غم تو قمار کند

 
 
 
رودکی

ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی

مر حسن را مقدم، چون از کلام قد

مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل

[...]

ابوسعید ابوالخیر

ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

ای من مقدم از همه عشاق چون تویی

مر حسن را مقدم چون از کلام قد

مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیل

[...]

قطران تبریزی

شاهی که روی او چو به مهتاب تاب داد

در گنبد تن از اسباب باب داد

سیماب فضل او چو بشخص عدو رسید

دشمن ز خون سینه بسیماب آب داد

هر روز رزم خنجر او بی کران بود

[...]

مسعود سعد سلمان

مسعود پادشاه جهان کامگار باد

بنیاد دین و دولت او پایدار باد

جاهش به فر و دولت و رایش به نور عدل

گیتی فروز باد و زمانه نگار باد

ای شاه تا بهار و خزانست در جهان

[...]

امیر معزی

دولت موافقان تورا جاه و مال داد

گردون مخالفان تو را گوشمال داد

اخترشناس طالع مسعود تو بدید

ما را نشان ز فرّخی ماه و سال داد

بازی است دولت تو که او را خدای عرش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه