گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از ما کند دریغ چو جور و جفا هنوز

کی طبع اوست مایل مهر و وفا هنوز

صیاد روزگار که آفاق دیده است

این آهوان ندیده بچین و ختا هنوز

آهو زناف نافه دهد او زچین زلف

چین و ختاش میدود اندر قفا هنوز

از خاک شیخ شهر سبو کرد می فروش

کز آن شراب آید بوی ریا هنوز

رشک آیدم بکوی وی ار بگذرد نسیم

با اینکه ره نبرده بزلفش صبا هنوز

گر فارغی زعشق اسیر تعلقی

ما را نکرده عشق نکویان رها هنوز

ای اشک پرده در زچه رو ماجرا کنی

ما را بدوست نیست سر ماجرا هنوز

لیلا برفت و ناله کنان قیسش از قفا

آید براه بادیه بانگ درا هنوز

همچون منند میکش و قلاش لاجرم

از شیخ و محتسب نشد بر ملا هنوز

قربانی نکرده خلیل آیدش فدا

قربانیان کعبه تو در منا هنوز

آویخته بحلقه کعبه بذکر شیخ

عشاق بسته اند دهان از دعا هنوز

خیز ای طبیب و نسخه مفرما بدرد عشق

مستغنی است درد درون از دوا هنوز

جمعی امید جنت و قومی بخوف نار

آشفته است مانده بخوف و رجا هنوز

دستم بگیر مالک دوزخ بکش بنار

دست منست و دامن آل عبا هنوز

در صفحه دلست سودای زنقش غیر

گویا نخورده بر مس ما کیمیا هنوز