گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یارش مخوان که شکوه کند از جفای یار

یا بر رضای خود نه پسندد رضای یار

گر کار یار حمل کنی بر خطا خطاست

باید صواب محض شماری خطای یار

قربان کشند و خوان بنهند از برای دوست

ما خویشتن بخون بکشیم از برای یار

نام حبیب کس نبرد پیش مدعی

حاشا که با رقیب بگویم جفای یار

هیهات کز جفا بنهم دامنش زدست

با تیغ برندارم سر را زپای یار

ما را هوای حور و قصور بهشت نیست

جا کرده است در سر ما تا هوای یار

باغ نعیم بی تو بود آتش جحیم

طوطی و حور کس ننشاند بجای یار

آشفته شیخ شهر بذکر و نماز شب

ما راست ورد صبح و شبانگه دعای یار

آفاق سربسر همه در سایه علی است

ما افتاده سایه صفت از قفای یار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

ترک رضای خویش کند در رضای یار

گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ

بیند خطای خویش و نبیند خطای یار

یار از برای نفس گرفتن طریق نیست

[...]

سیف فرغانی

تا چند بر امید روم در سرای یار

در سر خمار باده و در دل هوای یار

خلقی بدستبوس وی آسان همی رسند

ما را مجال نه که ببوسیم پای یار

دل بر دیار وهر چه برد (نیز) آن اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه