گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عام است پیر میکده ما کرامتش

مطرب بخوان تو فاتحه بهر سلامتش

یکعمر بیش صرف وفای تو کرده ایم

ای بیوفا بگو زکه گیرم غرامتش

آنرا که احتمال وصالی بود بعشق

آسان بود تحمل بار ملامتش

آن مشتری خصال گرت هست در وثاق

از مشتری چه خواهی و از استقامتش

صد جوی خون زدیده رود در کنار اگر

زیب کنار غیر بود سرو قامتش

بیهوده صرف مهر بتان گشت عمر ما

آوخ زدرد عاشقی و از ندامتش

آشفته میرود که شود خاک در نجف

کآسودگی دهند ز هول قیامتش