گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۴۴ - وله ایضاً در مدح تاج الدین شیخ علی مؤید

 

فرخنده باد مقدم شاه جهانپناه

خورشید ملک شیخ علی سایه اله

شاهی که باشد از زبر تخت خسروی

تابان رخش چنانکه ز گردون دو هفته ماه

از فر فرق او که در آفاق سرورست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۵٧ - وله ایضاً در مدح نظام الدین یحیی

 

عیدست در ده ایصنم گلعذار می

بنمای صورت طرب اندر صفای وی

شد کار عیش ساخته از عید همچو چنگ

زین پس میان ببند ز بهر طرب چو نی

مطرب بگوی نغمه خوش-زهد تا بچند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۶١ - قصیده عیدیه

 

نو گشت ماه عید به یمن و مبارکی

ساقی بیار باده گلرنگ رادکی

در بزم خسروی که گه نشر مکرمات

طی کرد ذکر حاتم و یحیی برمکی

سلطان وجیه دولت و دین آنکه در کفش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای گشته از صفای رخت شرمسار آب

از تشنگان لعل لبت وا مدار آب

جانم میان آتش هجران بباد رفت

گر چه ز دیده هست مرا در کنار آب

لعل تو آتشیست که چون شعله برکشد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

بر من گذشت آن پسر شنگ نوش لب

رخ در میان زلف چو مه در سواد شب

پیش خط هلال وش و روی چون مهش

خورشید را ندید کسی عنبرین سلب

با وی رقیب همره و آری چنین بود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

تا کرد زیر سایه نهان زلفت آفتاب

افتاد همچو ذره مرا دل در اضطراب

هر کس که چین زلف ترا گاه وصف گفت

مشک خطا نراند سخن بر ره صواب

زلف تو سنبلیست که لالاش عنبرست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ایدل مده ببند سر زلف یار دست

مارست زلف یار مبر سوی مار دست

بر عهد دلبران نتوان استوار بود

ایدل بعهدشان ندهی زینهار دست

دارم بدست بوس وی امیدها و لیک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

در عشق هیچ درد چو درد حبیب نیست

درمان درد عشق بدست طبیب نیست

ای زلف پر ز چین تو شام دل غریب

دانی که هیچ شام چو شام غریب نیست

دریاب کز فراق تو یک لحظه نگذرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

رخسار لاله رنگ خوشت آتش ترست

آبحیات در لب میگونت مضمرست

صبحست و شام هر دو بهم روی و موی تو

و آن صبح و شام هر دو چو کافور و عنبرست

چون ذره در هوای تو دلرا قرار نیست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

زین پیش داشتم صنمی سیمبر بدست

اکنون نه عین دارم ازو نه اثر بدست

گوئی که چشم غیرت ایام خفته بود

کان گنجم اوفتاد چنان بیخبر بدست

بازش ربود از کفم ایام و چشم من

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ساقی بیا که موسم آب چو آتش است

سرد است و می بموسم سرما درون خوش است

بی آب آتشین منشین خاصه موسمی

کز باد تند عالم خاکی مشوش است

می ده بآن نگار که در نرد دلبری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

گلهای نوشکفته بهر بوستان که هست

پیش رخ تو خار نماید چنانکه هست

با دود و آتش جگر و دل ز رشک تست

هر لاله ئی که باشد و هر ارغوان که هست

گر بهر سرو سرکش تو نیست پس چراست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

هنگام نو بهار و لب جویبار و کشت

دریاب ساقیا که تو حوری و این بهشت

بر بند همچو نی کمر اندر هوای عشق

از خاک جم بزن بسر خم کلاه خشت

گر جام زر کشم ز کف یار سیمتن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

ای لعل درفشان تو کرده بیان روح

نام تو داده خلق جهانرا نشان روح

از بسکه روحم از شکرت یافت تربیت

جز شکر شکرت نسراید زبان روح

جسم ترا بعالم خاکی چه نسبت است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

باز آمد آن نگار که از ما بریده بود

و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود

بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد

حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود

زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

جز زلف یار غالیه بر روی مه که کرد

یا سایبان مهر ز شعر سیه که کرد

گر می مدد ز لب لعل او نیافت

بر عقل کار دانش نگوئی که شه که کرد

خوبان صفا ز پرتو روی تو میبرند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

در خواب اگر خیال تو بر من گذر کند

دلرا ز ذوق مملکت جان خبر کند

باد سحر گهی ز توأم میدهد خبر

یا رب چه لطفهاست که باد سحر کند

بر طرف غنچه سبزه سیراب خط تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ز آنروی طره پر رخ دلدار کج نهند

کاهل خرد طریقه طرار کج نهند

گیرد مناسبت برخ و زلف یار من

گر شاخ سنبل از بر گلنار کج نهند

حقا که لاف راستی از سرو بوستان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

عشق تو گر ضلال دل ماست گر رشاد

ما را توئی ز هر دو جهان غایت مراد

ما عشق تو بمبدء فطرت گزیده ایم

و ز بهر روح ساخته زو توشه معاد

گر مکر دشمن از تو جدا میکند مرا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

آمد بهار و وقت نشاطست می بیار

می مایه نشاط بود خاصه در بهار

طبع هوا چو میل سوی اعتدال کرد

یک وزن شد دو کفه میزان روزگار

هم بوی عود یافت ز خاک چمن صبا

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۲
sunny dark_mode