گنجور

 
ابن یمین

فرخنده باد مقدم شاه جهانپناه

خورشید ملک شیخ علی سایه اله

شاهی که باشد از زبر تخت خسروی

تابان رخش چنانکه ز گردون دو هفته ماه

از فر فرق او که در آفاق سرورست

بر آفتاب سایه کند گوشه کلاه

ایخسروی که صومعه داران قدس را

اینست ورد و بس ز پی شام و صبحگاه

از لطف حق شناس که بر رغم دشمنان

با دوستان بمجلس عشرت نشست شاه

یعنی که ماه برج سعادت بکام دل

با آفتاب گشته مقارن به تختگاه

این آفتاب تا بابد بی زوال باد

داراد حق ز کاستن آن ماه را نگاه

دور از جناب جاه تو احداث روزگار

کرد اعتدال طبع مرا منحرف ز راه

نوش شرابخانه لطف تو چون رسید

در کام جان من ز کف بخت نیکخواه

از فر شاه و فرخی نوش انجمن

یابم شفا هر آینه زین رنج عمر کاه

شاها کمینه چاکرت ابن یمین منم

آنم که کرده ئی بعنایت بمن نگاه

و آنگاه مدح شاه کنم در جهان روان

شعری ربوده گوی ز شعری بقدر و جاه