گنجور

 
ابن یمین

نو گشت ماه عید به یمن و مبارکی

ساقی بیار باده گلرنگ رادکی

در بزم خسروی که گه نشر مکرمات

طی کرد ذکر حاتم و یحیی برمکی

سلطان وجیه دولت و دین آنکه در کفش

آید ز برگ بید گه کین بلا رکی

در روز رزم در رخ زرنیخ فام خصم

کرده غبار موکب میمونش آهکی

در گوش صفدرانش بهیجا خروش کوس

با ذوقتر بود ز نوای چکاوکی

گلگون بخون دیده خود میکند عدوش

رخسار خویش را که شد از بیم سپرکی

با عدل شاملش نتوان یافت در جهان

یکتن که باشد از ستم دهر مشتکی

جائیکه رأی پیر زند بخت نوجوانش

آنجا سپهر پیر نهد سر بکودکی

بادا عدوش را ز گشاد کمان چرخ

مژگان به چشم شوخ درون کرده ناوکی