گلهای نوشکفته بهر بوستان که هست
پیش رخ تو خار نماید چنانکه هست
با دود و آتش جگر و دل ز رشک تست
هر لاله ئی که باشد و هر ارغوان که هست
گر بهر سرو سرکش تو نیست پس چراست
در جویبار چشم من آب روان که هست
از دست دیده کار دل من بجان رسید
کو آشکار میکندش هر نهان که هست
گر چه یقینست آنکه دهن نیستت ولی
میافکند حدیث توأم در گمان که هست
باریکتر ز موی میانت دقیقه ایست
کز وی بجز کمر ندهد کس نشان که هست
تا دستگیر بنده شوی همچو آستین
باشد سرم همیشه بر این آستان که هست
بازار دل چو ز آتش سودای تست گرم
کمتر ز سود نیست مرا هر زیان که هست
ابن یمین مخواه دل از دلستان که نیست
گر بایدت بیا ببر این نیم جان که هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و پرشور شاعری به محبوبش است. شاعر با استفاده از تشبیهات و نمادهای مختلف، زیبایی و جذابیت محبوب را توصیف میکند و به اثرات عمیق عشق بر دل و جانش میپردازد. او میگوید که همه چیز در بوستان وجودش در برابر محبوب کمنور و بیاهمیت است و آرزو میکند که محبوبش توجهی به دلش داشته باشد. شعر همچنین به ناامیدی و درد ناشی از عشق اشاره میکند و از وضعیت دلbroken شده سخن میگوید. در نهایت، شاعر از محبوبش میخواهد تا همچون آستینی او را در آغوش بگیرد و نجاتش دهد.
هوش مصنوعی: گلهای تازه شکفته شده در باغ، در برابر زیبایی تو، همچون خار به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: هر لاله و ارغوانی که وجود دارد، به خاطر حسادت من نسبت به تو، داغ جگر و دل من را به آتش میکشد و به درد میآورد.
هوش مصنوعی: اگر برای زیبایی و شوق تو نیست، پس چرا در چشمان من مانند جویبار آب زلالی هست؟
هوش مصنوعی: از شدت تأثیرات احساسی، کار دلم به جایی رسیده که هر چیزی را که درونم پنهان است، با چشمهایم آشکار میکنم.
هوش مصنوعی: هرچند مطمئن هستم که تو سخن نمیگویی، اما باز هم برخی حرفهایت را در دل میپرورانم که شاید وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: به اندازهی نازکی موی تو، لحظهای وجود دارد که جز کمر تو، هیچ نشانهای از تو دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که مرا در آغوش محبت خود بگیری، سرم همیشه به این درگاه منتظر خواهد بود.
هوش مصنوعی: بازار قلب من به خاطر عشق تو خیلی داغ و پرجنب و جوش است و کمتر چیزی از سود و منفعت برایم مهم است. هر ضرری که ممکن است پیش بیاید برایم اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: ای ابن یمین، دل خودت را از دلبر نخواه، چرا که او در دسترس نیست. اگر به او نیاز داری، بیا و این نیمجان را که در دست دارم ببر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست
خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست
میخواره گنج دارد و مردم بر آن که: نه
زاهد نداشت چیزی و ما را گمان که هست
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
[...]
بنمود حسن دوست ز ما آنچنانکه هست
آمد عیان بصورت ما هر نهان که هست
آئینه ساخت عالم و خود رابخود نمود
عکس جمال اوست نهان وعیان که هست
کونام و کو نشان زغیر وکجا هست غیر
[...]
نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست
از پرده جلوه گر نشود هر نهان که هست
هر مو زبان نکته سرایی نمی شود
تا ترک گفتگو نکند این زبان که هست
چندین هزار جامه بدل کرد هر حباب
[...]
وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست
صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست
دارد دلم برای غمت کارخانه ای
بیرون از این زمین و از این آسمان که هست
عکس تو را به روی گل و خار می کشد
[...]
در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست
کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست
یا رب چه آفتی تو که دارد به صد زبان
داد از دل تو، هر دل نامهربان که هست
جان رفت و سرگرانی نازت چنان که بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.