گنجور

 
ابن یمین

گلهای نوشکفته بهر بوستان که هست

پیش رخ تو خار نماید چنانکه هست

با دود و آتش جگر و دل ز رشک تست

هر لاله ئی که باشد و هر ارغوان که هست

گر بهر سرو سرکش تو نیست پس چراست

در جویبار چشم من آب روان که هست

از دست دیده کار دل من بجان رسید

کو آشکار میکندش هر نهان که هست

گر چه یقینست آنکه دهن نیستت ولی

میافکند حدیث توأم در گمان که هست

باریکتر ز موی میانت دقیقه ایست

کز وی بجز کمر ندهد کس نشان که هست

تا دستگیر بنده شوی همچو آستین

باشد سرم همیشه بر این آستان که هست

بازار دل چو ز آتش سودای تست گرم

کمتر ز سود نیست مرا هر زیان که هست

ابن یمین مخواه دل از دلستان که نیست

گر بایدت بیا ببر این نیم جان که هست

 
 
 
اوحدی

پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست

خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست

می‌خواره گنج دارد و مردم بر آن که: نه

زاهد نداشت چیزی و ما را گمان که هست

مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد

[...]

اسیری لاهیجی

بنمود حسن دوست ز ما آنچنانکه هست

آمد عیان بصورت ما هر نهان که هست

آئینه ساخت عالم و خود رابخود نمود

عکس جمال اوست نهان وعیان که هست

کونام و کو نشان زغیر وکجا هست غیر

[...]

صائب تبریزی

نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست

از پرده جلوه گر نشود هر نهان که هست

هر مو زبان نکته سرایی نمی شود

تا ترک گفتگو نکند این زبان که هست

چندین هزار جامه بدل کرد هر حباب

[...]

اسیر شهرستانی

وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست

صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست

دارد دلم برای غمت کارخانه ای

بیرون از این زمین و از این آسمان که هست

عکس تو را به روی گل و خار می کشد

[...]

حزین لاهیجی

در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست

کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست

یا رب چه آفتی تو که دارد به صد زبان

داد از دل تو، هر دل نامهربان که هست

جان رفت و سرگرانی نازت چنان که بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه