گنجور

 
ابن یمین

بر من گذشت آن پسر شنگ نوش لب

رخ در میان زلف چو مه در سواد شب

پیش خط هلال وش و روی چون مهش

خورشید را ندید کسی عنبرین سلب

با وی رقیب همره و آری چنین بود

دائم خمار با می و خار است با رطب

میرفت و پای تا سرم از تاب مهر او

میسوخت آنچنانکه بسوزد زمه قصب

با چشم آهوانه او تاب در دلم

افکند و همچو شیر همی سوزدم ز تب

دست از دو کون شسته ام ای دوست بهر تو

ور ز آنکه دشمنان شمرند اینسخن عجب

آتش بیار و خرمن عشاق را بسوز

کآتش کند پدید که عود است یا حطب

هر فتنه را بود سببی شکر حق در آن

بهر هلاک ابن یمین هم توئی سبب

 
 
 
ناصرخسرو

ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب

گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب

بر لذت بهیمی چون فتنه گشته‌ای

بس کرده‌ای بدانکه حکیمت بود لقب

چون ننگری که چه می‌نویسد بر این زمین

[...]

وطواط

ای تاج دین تازی و ای سید عرب

ای خدمت جناب تو اقبال را سبب

ای بوالغنایمی، که ترا از غنایمست

بخشودن خلایق و بخشیدن ذهب

ای رافعی، که ساعد و بازوی تو شدست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
قوامی رازی

ای داده روی تو دل غمناک را طرب

از عجب دور باش که باشد ز تو عجب

اندر غم فراق تو جانم به لب رسید

تا با تو در وصال تو لب بر نهم به لب

بس شب که تابه روز دلم بی قرار بود

[...]

انوری

دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا

در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب

لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی

کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب

حمیدالدین بلخی

معلوم من نشد که ز احداث روز و شب

با او چه کرد گردش ایام بلعجب؟

در جام او چه کرد جهان زهر یا شکر؟

در دست او چه داد فلک خار یا رطب؟

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه