گنجور

 
ابن یمین

جز زلف یار غالیه بر روی مه که کرد

یا سایبان مهر ز شعر سیه که کرد

گر می مدد ز لب لعل او نیافت

بر عقل کار دانش نگوئی که شه که کرد

خوبان صفا ز پرتو روی تو میبرند

جز آفتاب تصفیه روی مه که کرد

گر حسن دلفریب توام پیشوا نگشت

در کوی عاشقیت ترا سر بره که کرد

جز زلف مشکبار تو تشویش من که داد

جز خال عنبرین تو حالم تبه که کرد

از من بتهمت گنهی رخ بتافتی

گشتی زمن ملول و گرنه گنه که کرد

گفتم نیاز ابن یمین بین و رحم کن

از نار سوی ابن یمین خود نگه که کرد