گنجور

 
ابن یمین

آمد بهار و وقت نشاطست می بیار

می مایه نشاط بود خاصه در بهار

طبع هوا چو میل سوی اعتدال کرد

یک وزن شد دو کفه میزان روزگار

هم بوی عود یافت ز خاک چمن صبا

هم آب صندل است روان سوی جویبار

چون گل شکفت باده گلگون ز کف منه

کز خاک تو نه دیر که خواهد دمید خار

در کش چو خارپشت ز نا جنس خویش سر

می نوش تا شوی چو کشف در کلوخ زار

می نوش اگر چه شرع برین طعن میکند

کاین یک مضرتش بود و منفعت هزار

می نوش و نا امید ز غفران حق مباش

کافزون ز جرم بنده بود عفو کردگار

ابن یمین بکوش که هنگام کار تست

جائی همی روی که درو نیست هیچکار