گنجور

 
ابن یمین

باز آمد آن نگار که از ما بریده بود

و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود

بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد

حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود

زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته

گوئی که شور این دل شیدا شنیده بود

بر روی همچو ماه چو منشور شهریار

بهر فریب خلق دو طغرا کشیده بود

گل را بپای و پیرهن لعل را ز سر

از رشک روی آن بت رعنا دریده بود

سرو سهی که بر چمن آزاد می زید

در بندگیش قامت والا خمیده بود

عشق من و حکایت حسنش بهر مقام

همچون حدیث وامق و عذرا رسیده بود

دل بیقرار بود ز سودای زلف او

گوئی که تاب طره حورا ندیده بود

ابن یمین گناه چه بر دل همی نهی

اول بنای فتنه و غوغا ز دیده بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

روز وداع گریه نه در حد دیده بود

توفان اشک تا به گریبان رسیده بود

نزدیک بود کز غم من ناله برکشد

از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود

دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟

[...]

کمال خجندی

زان پیشتر که دیده جمال تو دیده بود

نقش تو در سراچه دل بر کشیده بود

از سایه پر مگس آزرده شد رخت

بهر شکر مگر سوی آن لب پریده بود

رخسار زرد عاشق آن رخ به زر خرید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
بابافغانی

دوش آن پری ز دام رقیبان رمیده بود

صید کمند ما شده آیا چه دیده بود

در جویبار دیده ی عشاق جلوه داشت

سروی که سر ز چشمه ی حیوان کشیده بود

بر برگ گل دمیده فسون سبزه ی خطش

[...]

کلیم

آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود

خوناب این کباب بر آتش چکیده بود

در گلستان بیاد دهان تو غنچه را

امسال باغبان همه نشکفته چیده بود

همچون چراغ روز براه تو سوختیم

[...]

جویای تبریزی

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود

با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود

می آید از طپیدنش آواز پای او

در موج اضطراب دلم آرمیده بود

بر پای نخل قامت وحشت خوبان نثار کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه