گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

دوران نگر که سینه‌اش از کینه صاف نیست

جز شیشه در میان دگری سینه صاف نیست

تا کی خیال روی تو را در بغل کشد؟

هرگز دلم ز رشک به آیینه صاف نیست

تا دیده‌ام نزاع شب جمعه با شراب

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

خرم دلی که در خم زلف تو جا گرفت

آسوده آنکه خانه به کوی بلا گرفت

خاک درت ز رشک نهفتم به آب چشم

تا چشم غیر، روشنی از توتیا گرفت

تیر تو سر فرود نیارد به هیچ صید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

داغ دلم گلی ز گلستان آتش است

شور محبتم نمک خوان آتش است

هان ای فرشته بر سر خاک شهید عشق

ننهی قدم دلیر، که طوفان آتش است

منعم مکن ز ناله که این خون گرفته دل

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دل در برم ز ناله پنهان لبالب است

ناقوس پرصداست کز افغان لبالب است

عشقم برد به میکده، زان روی که جای می

خم‌های او ز خون شهیدان لبالب است

هرگز به دل تصور مرهم نکرده‌ام

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست

خون جگر به جای می‌ام در ایاغ نیست

شکر خیال روی تو گویم، که کلبه‌ام

شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست

دایم نظر به پاره دل داشت در کنار

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

مُردم ز بیخودی، بت خودکام من کجاست

بی‌صبری‌ام ز حد بشد آرام من کجاست

دوران به سر رسید و دل من نیارمید

یاران خبر دهید دلارام من کجاست

بگداختم ز ناله بلبل درین بهار

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

پیوسته فکر وصل بتان پیشه من است

کوتاه‌تر ز فکر من اندیشه من است

سنگی اگر به شیشه برد راه سنگ اوست

گر شیشه‌ای به سنگ خورد شیشه من است

زحمت ندید مورچه‌ای زیر پای من

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

بیگانه‌ای اگر نه به جانانه آشناست

رشکم چرا به صد غم بیگانه آشناست

معشوق هم به چاره عاشق نبرد راه

شد عمرها که شمع به پروانه آشناست

در وادی خیال تو و گفتگوی عشق

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

بر جرعه‌نوش عشق، بجز خون حلال نیست

زان رو به دل ز خوردن خونم ملال نیست

خون مرا بریز که در شرع دوستی

خون‌ریختن شهید وفا را وبال نیست

کار دل است پر مزن ای طایر حرم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

می دید رویت آینه و دیده برنداشت

خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت

برگ گلی نبرد صبا از چمن برون

کز درد، بلبلی ز پی‌اش ناله برنداشت

در حیرتم که دیده ازو برنداشتم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

از ضعف، ناله‌ام به سراغ اثر نرفت

بیمار ماندم و به مسیحا خبر نرفت

اشکم ز باد دستی مژگان به خاک ریخت

کس را چو من ز رشته ستم بر گهر نرفت

داغم ز ناتوانی فریاد خویشتن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

هرچند در میانه اخوان تمیز نیست

داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست

سررشته سخن همه چیز آورد به دست

چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست

آگه ز حال سوختگانت که می‌کند؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

ما را ز دست جور تو پای گریز نیست

راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست

شد سنگ، خاک در کف طفلان ز انتظار

داغم ازین خرابه که دیوانه‌خیز نیست

با دشمنم چه کار که از بی‌تعلقی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دستم ز جام عکس می لاله‌گون گرفت

گل چیدم آنقدر که کفم رنگ خون گرفت

ممنون دُرد و صاف حریفان نمی‌شود

چون نرگس آنکه ساغر خالی، شگون گرفت

از اشک بی‌ملاحظه مرغان باغ را

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

جوش می‌ام چو خم به خروش آشنا نکرد

صد شیشه‌ام چو توبه شکست و صدا نکرد

خونگرمی زمانه ز من دست برنداشت

از رنگ و بو چو برگ گلم تا جدا نکرد

خرسند از آشنایی ضعفم که هیچ‌گاه

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

از کینه هیچ‌کس گر هم بر جبین ندید

کس بر جبین آینه از خشم چین ندید

از بس به سر زدم ز فراقت جدا جدا

از دست، سر چه دید که از آستین ندید

زین خاکدان هزار سلیمان شد و ز پی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

کی بی توام نظاره به چشم آشنا شود؟

بنمای روی خود که مرا دیده وا شود

سوی در تو کعبه روان پی نمی‌برند

گر سنگشان به زیر قدم توتیا شود

نرگس دهد پیاله خالی به دست تو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

چشم ترم گهی که به آن خاک پا رسد

باشد چنان که تشنه به آب بقا رسد

از لذت خدنگ تو ترسم که روز حشر

من کشته تو باشم و دعوای ترا رسد

گل را کند ذخیره صدساله در کنار

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

نام تو بردم آتش شوقم به جان فتاد

باز این نهفتنی سخنم بر زبان فتاد

طفلی بود که خون دلم خورده جای شیر

هر قطره اشک کز مژه خون‌فشان فتاد

غوغای رستخیز برآمد ز هر طرف

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

هر لحظه‌ام بتان به غمی آشنا کنند

ترسم که رفته‌رفته مرا بی‌وفا کنند

آنها که خار دیده و گل‌گل شکفته‌اند

گر ناوکی رسد ز تو دانی چه‌ها کنند

کی با درازی شب هجران وفا کند

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode