گنجور

 
قدسی مشهدی

هرچند در میانه اخوان تمیز نیست

داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست

سررشته سخن همه چیز آورد به دست

چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست

آگه ز حال سوختگانت که می‌کند؟

شمع از میانه رفته و پروانه نیز نیست

نقد حیات خود به هوس می‌دهی ز دست

ورنه بهای کون و مکان یک پشیز نیست

اوراق ساده تا بود و کلک عنبرین

زنهار غم مخور که غلام و کنیز نیست

بنمای ای فلک که درین بوستان‌سرای

در غورگی کدام هنرور مویز نیست

 
 
 
خاقانی

خاقانیا به دولت ایام دل منه

کایام هفته‌ای است خود آن هفته نیز نیست

روز و شب است سیم سیاه و زر سپید

بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست

چرخ است خوشه‌ای به زکاتش مدار چشم

[...]

قدسی مشهدی

ما را ز دست جور تو پای گریز نیست

راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست

شد سنگ، خاک در کف طفلان ز انتظار

داغم ازین خرابه که دیوانه‌خیز نیست

با دشمنم چه کار که از بی‌تعلقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه