گنجور

 
قدسی مشهدی

هرچند در میانه اخوان تمیز نیست

داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست

سررشته سخن همه چیز آورد به دست

چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست

آگه ز حال سوختگانت که می‌کند؟

شمع از میانه رفته و پروانه نیز نیست

نقد حیات خود به هوس می‌دهی ز دست

ورنه بهای کون و مکان یک پشیز نیست

اوراق ساده تا بود و کلک عنبرین

زنهار غم مخور که غلام و کنیز نیست

بنمای ای فلک که درین بوستان‌سرای

در غورگی کدام هنرور مویز نیست