گنجور

 
قدسی مشهدی

نام تو بردم آتش شوقم به جان فتاد

باز این نهفتنی سخنم بر زبان فتاد

طفلی بود که خون دلم خورده جای شیر

هر قطره اشک کز مژه خون‌فشان فتاد

غوغای رستخیز برآمد ز هر طرف

چشمت مگر به نیم‌نگه در زمان فتاد؟

در دیده‌ام خیال تو هرچند سیر کرد

هرجا نظر فکند بر آب روان فتاد

آگه ز حال غرقه به خونان نه‌ای، ای رفیق

کشتی ز موج‌خیز غمت بر کران فتاد