از ضعف، نالهام به سراغ اثر نرفت
بیمار ماندم و به مسیحا خبر نرفت
اشکم ز باد دستی مژگان به خاک ریخت
کس را چو من ز رشته ستم بر گهر نرفت
داغم ز ناتوانی فریاد خویشتن
کز بس ضعیف بود ز یاد اثر نرفت
هرگز نرفت قاصد اشک من از پیاش
کز رشک، دیده چند قدم پیشتر نرفت
باشد حرام، بی طلب درد، زندگی
آن رگ، بریده به، که پی نیشتر نرفت
ناصح نبست لب ز ملامت به کشتنم
در راه عشق رفت سر و دردسر نرفت
بر وی ز هر طرف نظری باز شد به عیب
آن را که چشم جانب عیب از هنر نرفت
تا مغز استخوان، دم نظّارهام چو شمع
جز وی ز تن نرفت که نور بصر نرفت
بر حال دل چگونه بگریم که در دلم
یک قطره خون نماند که از چشم تر نرفت
از دیده موج اشک به صد خون دل گذشت
طوفان هم از سفینه ما بیخطر نرفت
رسوای خلق کرد مرا اشک پردهدر
نگریستم دمی، که به عالم خبر نرفت
پیغام ما ز هند به ایران که میبرد؟
صد نامهآور آمد و یک نامه بر نرفت
گردون به صد شکست تن از من رضا نشد
بر شیشه هم ز سنگ، جفا اینقدر نرفت
باریک اگر شوی به سخن بهترک بود
هرگز کسی چو رشته به مغز گهر نرفت
مگذار گو میان شهیدان عشق پا
اول قدم کسی که به خون تا کمر نرفت
داغم که وقت رفتن شبگیر، سوی باغ
بلبل چرا به غارت باد سحر نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، بیانگر عمق دلتنگی و درد ناشی از عشق و جدایی است. شاعر از ضعف و ناتوانی خود در مقابل معشوق مینالید و میگوید که هیچکس به اندازه او از رنج و ستم رنج نمیبرد. او به تجلی درد در اشکهایش اشاره میکند و میگوید که این اشکها به کسی نمیرسند. شاعر همواره در جستجوی قاصدی است تا پیام عشقش را به معشوق برساند، اما هیچکس به سمت او نمیآید. در ادامه، او به توصیف عواطف و منعطف بودنش به عیبهای دیگران میپردازد و نشان میدهد که چگونه عشق و درد او را درگیر کرده است. در نهایت، با تمثیلهای زیبا، از غم جدایی و ناکامی در رسیدن به معشوق سخن میگوید. این شعر ترکیبی از احساسات عمیق و تصورات شاعرانه است که حس تنهایی و اشتیاق او را به وضوح بیان میکند.
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و رنج، هیچ نشانهای از من به مسیحا نرسید. من همچنان بیمار ماندم و کسی را نداشتم که به من کمک کند.
هوش مصنوعی: اشکهایم از اثر باد که از مژگانم بر زمین افتاد، چنین به نظر میرسد که هیچکس به اندازۀ من زیر بار ظلم و ستم گرفتار نشده است.
هوش مصنوعی: من از ناتوانی خود در درونم رنج میبرم و صدای گریهام از شدت ضعف آنقدر کمزور است که کسی متوجه آن نمیشود و اثری از آن نمیماند.
هوش مصنوعی: هرگز قاصدی که اشک من را به او میرساند، نرفت و حتی چشمم به خاطر حسرت و غبتی که داشتم، چند قدم جلوتر نرفت.
هوش مصنوعی: زندگی مانند رگی است که وقتی بریده شود، دیگر نمیتواند به رشد و ادامهی مسیرش ادامه دهد. اگر بدون خواسته و هدف به زندگی ادامه دهیم، مانند این است که درد و رنج را بر خود هموار کردهایم، چرا که بدون تلاش و انگیزه، نمیتوانیم به مقصدی دست یابیم.
هوش مصنوعی: نصیحتگر لب به ملامت نرساند، چون به خاطر عشق، جانم در خطر است و هیچ غم و دردسری برایش اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: دیدن عیوب دیگران آسان است، اما اگر کسی به هنر و زیباییها توجه کند، به عیبها نگاه نمیکند.
هوش مصنوعی: من به شدت تحت تأثیر زیبایی او هستم و همچون شمعی که روشن است، فرصتی برای دیدن هیچ کس غیر از او ندارم. نور بیناییام تنها از او نشأت میگیرد و هیچ چیز دیگری برای من اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: من چگونه بر درد درونم گریه کنم در حالی که هیچ نغمی در دلم باقی نمانده و از چشمانم هیچ اشکی نمیریزد؟
هوش مصنوعی: از چشمانم به اندازهای اشک ریخته شد که قلبم جریحهدار شد. طوفان هم نتوانست سفینه ما را بدون خطر عبور دهد.
هوش مصنوعی: نگاهی به دنیای اطرافم انداختم و احساس کردم که اشکهایم مرا در چشم مردم رسوا کرده است. با این حال، هیچکس از من خبر ندارد و این موضوع در عالم مشخص نیست.
هوش مصنوعی: پیام ما از هند به ایران چه کسی میبرد؟ صد نفر برای رساندن اخبار آمدهاند، اما حتی یک نامه هم به مقصد نرسید.
هوش مصنوعی: آسمان به تمامی بلاها و سختیهایی که بر من فرود آورد، هرگز راضی نشد. حتی بر روی شیشه هم سنگی که به من زد، آنقدر ظلم نکرد که از سنگینی آن راضی شود.
هوش مصنوعی: اگر در سخن خود باریکتر و دقیقتر شوی، بهتر است؛ زیرا هیچ کس هرگز به عمق گوهر مانند نخ و رشته نرفته است.
هوش مصنوعی: نگذار کسی که هنوز در مسیر عشق به عمق نرفته و فقط در ابتدا قرار دارد، در جمع شهیدان عشق حضور یابد.
هوش مصنوعی: من دردی دارم که هنگام شب، به سمت باغ بلبل نرفتم تا بگذارم نسیم صبح به غارت برود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت
جان را خیال روی تو از دل به در نرفت
این آتش فراق، که بر میرود به سر
از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!
آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا
[...]
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
[...]
سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر
در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت
[...]
رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت
خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت
خاری که از ره تو بپای دلم خلید
تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت
کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق
[...]
آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت
هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت
چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست
بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت
با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.