کی بی توام نظاره به چشم آشنا شود؟
بنمای روی خود که مرا دیده وا شود
سوی در تو کعبه روان پی نمیبرند
گر سنگشان به زیر قدم توتیا شود
نرگس دهد پیاله خالی به دست تو
از بس که پیش چشم تو بی دست و پا شود
یکرنگم آنچنان که به شمشیر آفتاب
باور مکن که روز من از شب جدا شود
افتد ز اضطراب دل من در اضطراب
پهلوی من، به بزم تو آن را که جا شود
بر روی دوستان به نظر زندهام چو شمع
میرم، اگر به هم مژهام آشنا شود
بیرون شدم ز بزم تو از حرف بوالهوس
مرغ از چمن رمیده ز رشک صبا شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عشق و دلتنگی شاعر است. او به معشوق خود میگوید که بدون او از زیباییهای زندگی محروم است و تنها با دیدن صورت او میتواند به آرامش برسد. شاعر از ناتوانی و بیحالی خود در نبود معشوق سخن میگوید و به نوعی تعلق و وابستگی خود را نشان میدهد. همچنین، او به تنهایی و اضطراب در دل میپردازد و از کنارهگیری از مجالس و خوشیها به خاطر دوری از معشوق ابراز تأسف میکند. بهطور کلی، این نکات نشاندهندهی عشق عمیق و رنج ناشی از فاصله است.
هوش مصنوعی: بدون تو نمیتوانم به چشمان آشنا نگاه کنم. لطفاً روی خودت را به من نشان بده تا بتوانم تو را خوب ببینم.
هوش مصنوعی: به سمت درگاه تو، مانند کعبه، نمیآیند؛ حتی اگر سنگهایشان در زیر قدم تو، مانند آینهای درخشان شوند.
هوش مصنوعی: نرگس، به خاطر زیبایی تو، پیالهای خالی به دستت میدهد، زیرا وقتی تو را میبیند، خودش را ناتوان و بیچاره حس میکند.
هوش مصنوعی: من به حدی یکرنگ و ثابت هستم که حتی در برابر تندی و گرمای آفتاب هم نمیتوانی به جدایی روز و شب اعتماد کنی.
هوش مصنوعی: دل ناآرام من به شدت در تنگنا است و در عین حال، به خاطر شادی و جشنی که از تو ناشی میشود، هر چیزی که در دل دارم، میخواهد در کنار تو آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: من در نگاه دوستانم مانند شمعی زنده و درخشان هستم، اما اگر کسی با من نزدیکی کند و مرا بشناسد، ممکن است خاموش شوم.
هوش مصنوعی: از مراسم و محفل تو خارج شدم، مثل پرندهای که از چمن به خاطر حسادت نسیم فراری میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
آری بدین مقام نیارد کسی رسید
تا همتش بریده ز هر دو سرا شود
راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی
[...]
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح وا شود
گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار
چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود
کان زر و جواهر بحر در و گهر
[...]
عشق که رخت صبر بسوزد بلا شود
گر آب چشم ما نبوَد تا چهها شود
معشوق چون به ملک دو عالم نظر نکرد
سلطان به کوی عشق در آید گدا شود
دل بی وصال دوست نباشد، عجب مدار
[...]
تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود
خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود
چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت
در کار نفکند گرهی را که وا شود
با خویشتن بخاک، دلا حسرت وصال
[...]
طغیان نفس بیش به وقت غنا شود
مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود
از بوی پیرهن گذرد آستین فشان
از دست هر که دامن فرصت رها شود
چون تیر راست، گرد هدف می کند طواف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.