گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای آتش از رخت به درون لاله زار را

صد داغ از بهشت تو بر دل بهار را

گر بر گل تو رخصت نالیدنش دهند

از شوق ناله جان به لب آید هزار را

خاری به دل خلیده مپندار بی جهت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

آن کآفرید روز اول اشتیاق را

کاش آفریده بود علاجی فراق را

ای دل سرشک برده ز کارم براو فکند

افکندم از نظر چو تو فرزند عاق را

جانم به لب رسید و دل از هجر وارهید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

در عهد غیر دلبر پیمان گسست ما

درد ا ز حسرت دل پیمان پرست ما

تا آرمت به مهر کنم با رقیب صلح

از بخت شوم خانه خصم است بست ما

مغرور هوش خود مشو ای دل که دیده ایم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

پیمان به پا فکنده ونالی ز دست ما

فریاد از تو ای بت پیمان گسست ما

ما تا ابد به مهر تو میثاق بسته ایم

این است روزنامه ی عهد الست ما

دانسته اند قصه ی ما بیش و کم درست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

بگذر صبا به بزم جفا کرده یار ما

با وی پس از سلام بگو کای نگار ما

ما را در التزام صبوری ز هجر خویش

مفشار ز پا دگر که شد از دست کار ما

سلطان غم به ملک دل افتاد و چاره چیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

جور است اگرتلافی مهر و وفای ما

نبود ورای بستن و کشتن سزای ما

از قتل ما مباش هراسان که روز حشر

یک زخم دیگر از تو بود خونبهای ما

زیبد قصاص کشتن ما کشتنی دگر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای در دلم زکاوش عشق تو خارها

دستان سرای گلشن حسنت هزارها

از رشک سرو قامت شمشاد سایه ات

سیلاب اشک می رود از جویبارها

بویی مگر ز زلف توآرد برای وی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

در بزم عشق باده سرشک روان خوش است

جای سرود و مطرب ما را فغان خوش است

با روی زرد ناله ی دل زارتر نگو

مرغ مرا بهار نوا در خزان خوش است

از گلبن تو دیده ندوزم ز خار غیر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

از جان و سر دریغ ندارم به پای دوست

هر دم به موجبی سر و جانم فدای دوست

تا عمر جاودان دهدم دوست در عوض

زیبد که زنده زنده بمیرم برای دوست

ای دل ز جان بدر شو و ترک حیات کن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

تا غایبی تو اهل صفا را حضور نیست

با صد چراغ بزم مرا بی تو نور نیست

آنکش به التفات توان کشت دم به دم

خون ریختن به تیغ تغافل ضرور نیست

شاید به قتلم از غم هجران دهی فراغ

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

زاهد مرا که بی می و شاهد حضور نیست

تکلیف توبه چیست اگر حکم زور نیست

من نفی رنج را به ضرورت خورم شراب

در نهی بالضروره نزاعی ضرور نیست

کوثر بود از آن تو ساغر از آن من

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

دردا که اشک خون به رخم کشف راز کرد

بازم به کار پرده دری برگ و ساز کرد

طومار غم که دیده ز مردم همی نهفت

برداشت دست از دل و بی پرده باز کرد

واعظ علاج عشق به هجرم حواله داشت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

باید دلی که درک معانی کند ز پند

باید سری که گوش دهد پند سودمند

هوشی مرا که فهم سخن می نمود نیست

دیوانه را چه سود سرون به گوش پند

او خود نبود حور و بر این حیرتم که بود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

چون بگسلم نه زلف توکز هر شکنج و بند

تنها ز من هزار دل آوره در کمند

نتوان بریدنم ز تو پیوند دوستی

ور بند بندژ من همه از هم جدا کنند

منع از گدای خود مکن ای شه که عیب نیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

روی زمین ز گریه ی من گر شمر شود

مشکل که ز اشک من کف پای تو تر شود

از چنگ غمزه دل نسپارم به دست زلف

مجنون ما ز سلسله دیوانه تر شود

سودای آشیان چو ندارم غمیم نیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

صاحب دلی به سیر کمانت نظر نکرد

تا سینه پیش آن صف پیکان سیر نکرد

اشکش به آستین تو از رخ نکرده پاک

تا خاک آستان تو سرمه ی بصر نکرد

صوفی ما به ترک کله صرفه ای نبرد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

آوخ که یار برسر این ناتوان رسید

وقتی که از شکنجه هجران به جان رسید

فرصت نیافت یار و به پایان شتافت عمر

مهلت نداد مرگ و اجل بی امان رسید

جانان به پرسش آمد و جان گرم رفتن آه

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

چون صبح عید هفتم ماه رجب رسید

از شش طرف نوید هزاران طرب رسید

دل گفت جان به مقدم او کن فدا که باز

غارتگر عجم شه ی ترکان عرب رسید

سرگرم قتل کیست که چون مهر بامداد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

بنگر به تیره روزی من در شمار هجر

نوری فشان ز وصل به شبهای تار هجر

تا چند به زنجیری و با صیقل وصال

ز آیینه ی دلم ننشانی غبار هجر

مرغان به باغ نغمه سراسر خوش از وصول

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

ای دوست سرگذشت من از اهل راز پرس

در کار عشق حال دل از دیده ی باز پرس

سوز دل خراب ز چشم پر آب جوی

روز شب فراق ز زلف دراز پرس

گفتی چگونه بست به یک مو هزار دل

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode