گنجور

 
صفایی جندقی

ای آتش از رخت به درون لاله زار را

صد داغ از بهشت تو بر دل بهار را

گر بر گل تو رخصت نالیدنش دهند

از شوق ناله جان به لب آید هزار را

خاری به دل خلیده مپندار بی جهت

در مرغزار ناله این مرغ زار را

مانی کجاست تا به معانی نظر کند

در طلعت تو صنعت صورت نگار را

ساقی میم از آن لب شیرین چنانکه کرد

مستغنی از شراب و شکر باده خوار را

در دوستی جفای تو سهل است چون کنم

بد عهدی زمانه ناسازگار را

اشک محیط زا چو گذشت از گهر چه فرق

فرقی اگر ز لجه ندانم کنار را

دامن به موج دیده کنم شرم زنده رود

تا جای زیبد این لب جو سرو یار را

ای دل به لعبتی چه درافتی که ترک وی

از یک نگه پیاده کند صد سوار را

تا در صفات یار صفایی نکو رسید

نشناخت سر حکمت پروردگار را

 
 
 
فصیحی هروی

نوروز مهمان شده امشب بهار را

بیدار کن ز خواب به مضراب تار را

دی داد آفتاب سراغ از لب مسیح

در ناخن تو مرهم جان فگار را

بی ناله تو گر همه گیسوی دلبرست

[...]

صائب تبریزی

روی تو سوخته است دل لاله زار را

در غنچه کرده است حصاری بهار را

برده است جستجوی تو آرامش از جهان

از کبک پای کم نبود کوهسار را

ظلم است شستن آیه رحمت به آب تیغ

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را

دست نوازشیست بسر روزگار را

از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب

هر موج گشته شاخ گلی جویبار را

تا جای واکنند کنون بهر گل زدن

[...]

حزین لاهیجی

از چاره عاجزم مژه اشکبار را

ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را

نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق

ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را

دایم شمرده از دل روشن ضمیر خوبش

[...]

قاآنی

مانند‌گربه‌ای که خورد بچگان خویش

خوردند دایگان بچهٔ شیرخوار را

عاشق به لذت لب نانی فروخته

هفتاد سال لذت بوس وکنار را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه