گنجور

 
صفایی جندقی

تا غایبی تو اهل صفا را حضور نیست

با صد چراغ بزم مرا بی تو نور نیست

آنکش به التفات توان کشت دم به دم

خون ریختن به تیغ تغافل ضرور نیست

شاید به قتلم از غم هجران دهی فراغ

وین لطف از مکارم خلق تو دور نیست

ماندم تطاول تو کشم ورنه در رهت

تقصیرم از ندادن جان جز قصور نیست

بر ذیل آستین تو دست وصول نه

و ز خاک آستان تو پای عبور نیست

جاوید اگر جوار توام جایگه دهند

اندیشه ی قصور و تمنای حور نیست

هرگز شراب تلخ و ترش درمذاق من

چون بوسه های لعل تو شیرین و شور نیست

برمن سزد زبان ملامت کنند باز

کم اختیار نیک و بد از باب زورنیست

با لاف دوستی به فراق تو زنده ماند

دیگر مگوی هان که صفایی صبور نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode