گنجور

 
صفایی جندقی

آن کآفرید روز اول اشتیاق را

کاش آفریده بود علاجی فراق را

ای دل سرشک برده ز کارم براو فکند

افکندم از نظر چو تو فرزند عاق را

جانم به لب رسید و دل از هجر وارهید

وه وه هزار فایده بود اتفاق را

فرمود مفتی از می و معشوق توبه ام

یا رب چه سازم این همه تکلیف شاق را

با چشم بازگویی از آن رونظر ببند

این صورتی است معنی مالایطاق را

بانفرت من از درش آواره شد رقیب

آباد باد خانه ی دولت نفاق را

با سالکان راه غمت رحمتی که نیست

شایستگی به رسم سلوک این سیاق را

با ابروی توام سروکاری به قبله نیست

محراب سجده ساختم این جفت طاق را

بی مهر او چراغ صفایی خموش به

شاهد دگر چه شمع فروزی وثاق را