گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود

در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در

عافیت از راه بم زود بدر می‌رود

از تو به جان و دلی مشتریم وصل را

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

روی تو را در رکاب شمس و قمر می‌رود

لعل تو را در عنان شهد و شکر می‌رود

قافلهٔ عشق تو می‌رود اندر جهان

طائفهٔ عقل‌ها هم به اثر می‌رود

روی تو را در فروغ دید نشاید از آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

روی تو چون نوبهار جلوه‌گری می‌کند

زلف تو چون روزگار پرده‌دری می‌کند

والله اگر سامری کرد به عمری از آنک

چشم تو از سحرها ماحضری می‌کند

مفلسی من تو را از بر من می‌برد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

عشق تو اندر دلم شاخ کنون می‌زند

وز دل من صبر را بیخ کنون می‌کند

از سر میدان دل حمله همی آورد

بر در ایوان جان مرد همی افکند

عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

خیز و به ایام گل بادهٔ گلگون بیار

نوبت دی فوت شد نوبت اکنون بیار

دست مقامر ببوس نقش حریفان بخواه

بزم صبوحی بساز نزل دگرگون بیار

شاهد دل ناشتاست درد زبان گز بده

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

بر سر من نامده است از تو جفاجوی تر

در همه عالم توئی از همه بدخوی‌تر

گیر که من نیستم هم ز خود انصاف ده

تا به جهان کس شنید از تو جفاجوی تر

هستی خورشید حسن لاجرم از وصل تو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

گر به عیار کسان از همه کس کمتریم

هیچ کسان را به نقد از همه محرم‌تریم

گر به امیدی که هست دولتیان خرم‌اند

ما به قبولی که نیست از همه خرم‌تریم

گر تو به کوی مراد راه مسلم روی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

رخت تمنای دل بر در عشاق نه

تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه

قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز

پای که از سر کنی در صف عشاق نه

زخم که جانان زند همسر مرهم شناس

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

گرنه تو ای زود سیر تشنهٔ خون منی

با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی

هست یقینم که من مهر تو را نگسلم

نیست دُرُستم که تو عهد مرا نشکنی

در طلب خون من قاعده‌ها می‌نهی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در صفت عشق و مدح شیخ الاسلام ناصر الدین ابراهیم

 

عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا

برد به دست نخست هستی ما را ز ما

ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است

زانکه نگنجد در او هستی ما و شما

چرخ در این کوی چیست؟ حلقهٔ درگاه راز

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مطلع دوم

 

ای صفت زلف تو غارت ایمان ما

عشق جهان سوز تو بر دل ما پادشا

بر در ایوان توست پای شکسته خرد

بر سر میدان توست دست گشاده هوا

صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - مطلع سوم

 

نافهٔ آهو شده است ناف زمین از صبا

عقد دو پیکر شده است پیکر باغ از هوا

روح روان است آب بی‌عمل امتحان

زر خلاص است خاک بی‌اثر کیمیا

شاخ شکوفه فشان سنقر کانند خرد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - مطلع چهارم

 

داد مرا روزگار مالش دست جفا

با که توانم نمود نالش از این بی وفا

در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان

بر لبم آورده جان با که گزارم عنا

محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - این قصیدهٔ را منطق الطیر گویند مطلع اول در وصف صبح و مدح کعبه و مطلع ثانی در وصف بهار و مدح پیامبر بزرگوار

 

زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب

خیمهٔ روحانیان کرد معنبر طناب

شد گهر اندر گهر صفحهٔ تیغ سحر

شد گره اندر گره حلقهٔ درع سحاب

صبح فنک پوش را ابر زره در قبا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مطلع دوم (منطق الطیر)

 

رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب

رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب

کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل

عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب

روز چو شمعی به شب نور ده و سر فراز

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح خاقان اکبر شروان شاه منوچهربن فریدون و بستن سد باقلانی و التزام صبح در هر بیت

 

جبههٔ زرین نمود چهرهٔ صبح از نقاب

خندهٔ شب گشت صبح خندهٔ صبح آفتاب

غمزهٔ اختر ببست خندهٔ رخسار صبح

سرمهٔ گیتی بشست گریهٔ چشم سحاب

صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - مطلع دوم

 

شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب

کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب

در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان

من شده از دست صبح دست بسر چون رباب

داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - مطلع سوم

 

صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب

کرد به آواز نرم صبحک الله خطاب

از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین

هم چو ستاره به صبح خانه گرفت اضطراب

پیک جهان رو چو چرخ، پیر جوان‌وش چو صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - مطلع چهارم

 

دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب

کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب

یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت

صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب

باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - در ستایش ملک الوزرا زین الدین دستور عراق

 

صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار

خنده زد اندر هوا بیرق او برق‌وار

بود چو گوگرد سرخ کز بر چرخ کبود

داد مس خاک را گونهٔ زر عیار

خسرو چین از افق آینهٔ چین نمود

[...]

خاقانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۵۰
sunny dark_mode